#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_5
شونه اشو بالا انداختو با لحن بامزه ای گفت:
- هیچی به جون خودم!
خندیدمو به سمت اتاقمون رفتم!
لباس هامو عوض کردمو به سالن رفتم، سهیل روی راحتی نشسته بودو تو فکر بود!
نزدیکش نشستمو گفتم:
- به چی فکر میکنی؟
- به این که بالاخره به هم رسیدیم!
میدونی چقدر دلم میخواست این روزو ببینم؟
یادش به خیر، چقدر اوایل به من چپ چپ نگاه میکردی!
یادته؟
هر کار میکردم محلم نمیدادی!
- آره، یادش به خیر، چقدر خنگ بودم!
دستشو به دورم حلقه کردو گفت:
- دور از جونت جوجو!
- آخه همه بچه ها میگفتن تو با همه دخترها دوست بودی!
- منکر اینکه دوست دختر داشتم نمیشم، ولی اینم بگم که عقلم نمیرسید، وقتی تورو دیدم، وقتی بهم کم محلی میکردی بیشتر میخواستمت!
وقتی غرورتو دیدم گفتم این همونیه که من میخوام!
وقتی بعد از دوستی مونم نمیذاشتی پامو فرا تر از حدم بذارم ...
نمیدونی چقدر روز به روز برام عزیز تر میشدی!
خیلی!
الانم که دیگه حسابی دلو دینمو بردی!
خنده ای کردمو بازو شو میشگون گرفتم
اونم خندیدو گفت:
- امشب هر کاری که کنی به ضرر خودت میشه، گفته باشم!
با ترس نگاهش کردم که خنده ی بلندی کردو گفت:
- چرا قیافه اتو شکل این گربه های ملوس میکنی!
- میدونی من میترسم اذیتم میکنی!
- من معذرت میخوام، خوب شد؟
با ناز نگاهمو ازش گرفتمو گفتم:
- نه!
خندید و گفت منم برم لباسمو عوض کنم، تو هم بیا که خیلی خوابم میاد!
- باشه!
romangram.com | @romangraam