#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_4


تو مسیر یه سره با بهادر، کورس میذاشتیمو شوخی و خنده میکردیم

تو اتوبان سرو صدای زیادی راه انداخته بودیم!

با ورودمون به سالن صدای دست و جیغ مهمون ها بلند شد

همه با خوشحالی به طرفمون میامدن و تبریک میگفتن

صبرشون نبود ما بریم پیششون!

سهیل تک فرزند بودو خیلی برای کل فامیلشون عزیز بود

انقدر که اونها شورو شوق داشتن، فامیل خودم نداشتن!

با مامان و بابا و پدر و مادر سهیل سلام و دیده بوسی کردیم

با کمک ریحانه شنلمو درآوردمو با سهیل به طرف میز مهمون ها رفتیم

به همه که خوش آمد گفتیم به جایگاه عروس داماد رفتیم و نشستیم

به محض نشستن، سهیل دستمو گرفتو بوسیدو گفت:

- خیلی خوشگل شدی!

آدم دلش میخواد قورتت بده!

- تو گلوت گیر نکنه؟!

صبر کن عاقد بیاد بعد!

- راست میگی، من که این همه منتظر شدم، یه کم دیگه هم صبر میکنم!

خنده ای کردمو نگاهمو به جمعیتی دوختم که برای شاد تر کردن جشن ما اومده بودن!

همه کمو بیش از علاقه ی ما میدونستن

هر دو خانواده عقایدمون مثل هم بود

هم از نظر حجاب، هم از نظر روابط بین دخترو پسر و بقیه ی مسائل!

تا بیاییم بفهمیم چی شد، آخر شب شدو همه برای خدا حافظی پیشمون اومدن!

از مهمونها خدا حافظی کردیمو به سمت خونه امون راه افتادیم!

پدر سهیل، یه آپارتمان تو خیابان دربند برامون خریده بود

همه ی جهازمو به سلیقه ی خودم خریده بودم

آدم وقتی با عشقش قراره ازدواج کنه، هر کاری برای عشقش براش شیرین و دوست داشتنیه!

حتی یه خرید ساده!

با سهیل به خونه امون رفتیم

خونه ی خودمون!

خونه ای که قرار بود با هم زندگی مشترکمونو شروع کنیم و لحظه هامونو عاشقانه بسازیم!

سهیل با لبخند نگاهم کردو گفت:

- خب، حالا من موندمو تو!

- خب، که چی!

romangram.com | @romangraam