#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_3
- شیطونی کنی به ضرر خودت میشه ها!
تا خواستم جوابشو بدم، در آسانسور باز شد ومجبور شدیم بیرون بیاییم
اول من و بعد از من سهیل از آسانسورر خارج شد
به طرف ماشین رفتیم که برادرم بهادر اومد جلو و با لبخند نگاهم کرد
- بزرگ شدی بهار کوچولو!
- بزرگ بودم!
خنده ای کردو به اطراف نگاه کرد، انگار دنبال چیزی یا کسی میگشت، با شک به ما نگاه کردو گفت:
- ریحانه کو؟
زودی بهش گفتم:
- خواست با آسانسور همون موقع که ما اومدیم با ما بیاد، سهیل ازشون خواست که بعد از ما بیاد!
با این حرفم بهادر مشکوک نگاهمون کردو روبه سهیل گفت:
- مگه میخواستی چکار کنی کلک، که زن منو راه ندادی؟
با این حرف بهادر، یخ کردم!
چی گفتم که خودمم نفهمیدم!
به سهیل نگاه کردم که صورت سفیدش سرخ شده بود از خجالت!
سرشو پایین انداختو گفت:
- هیچی به جان خودم، فقط نیست دامن بهار خیلی پفیه، جاشون نمیشد!
بهادرم خندیدو گفت:
- حالا چرا لکنت گرفتی؟
خجالت نداره که، زنته!
بی خیال، من از اون برادر زن های ترسناک نیستم!
دستی به پشت سهیل زدو خندید
سهیل هم یه نفس راحتی کشید، انگار یه کم خیالش راحت تر شده بود
یکی نیست بگه " پسر جون خجالت میکشیی پس این کارها چیه؟ "
یه کم که گذشت ریحانه خرامان خرامان اومد و با لبخند معنی داری به ما نگاه کردو گفت:
- خوش گذشت؟!
سهیل با شنیدن این حرف سرفه اش گرفت
منم که باز جلوی داداشم سرخ و سفید شدم!
فکر کنم تا امشب عروس دامادو به کشتن ندن ول کن نیستن!
سهیل به سرعت در ماشین بی ام و ایکس فایوشو باز کردو دستی پشتم گذاشت تا سوار ماشین بشم!
سرمو پایین انداختم و سوار شدم
سهیل هم از بهادر اجازه گرفتو سوار شد
romangram.com | @romangraam