#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_45
چه چشمهایی داره!
آبی روشن!
موهای بور و کمی حالت فر!
پوست سفید!
این واقعا بچه ی اینه؟
چرا اصلا شبیهش نیست؟!
این ذغال اخته کجا و این هلو فرنگی کجا؟!
- ببخشید که منتظرتون گذاشتم، عسل یه کم دل درد داشت، گلاب به روتون، خودشو کثیف کرده بود، مجبور شدم ببرم بشورمش!
آخی، بیچاره!
چقدر سخته که بدون زنش بچه اشو بزرگ کنه!
((خب احمق تورو برای همین میخواد دیگه، میخواد پی پی های بچه اشو بشوری ))
اخمی کردمو گفتم:
- اشکالی نداره!
- راستی سلام!
چه خوش اخلاق شده امروز!
نه به اینکه همیشه جواب سلامم نمیداد، نه به امروز که سلام میکنه!
یه ابرومو بالا دادمو گفتم:
- سلام!
- میشه چند لحظه عسلو بگیرین تا من بیام؟!
- البته!
دستمو دراز کردمو عسلو گرفتم!
وای خدا، مثل عروسک میمونه!
چقدر کوچولوئه!
چه نازه!
عجب چشمهای درشتو خوشگلی داره!
لپهاشو ببین، آدم دلش میخواد ماچش کنه و بعدم بچلونتش!
دندونامو رو هم فشار دادم تا یه موقع هوس گاز گرفتن از این عروسک به سرم نزنه!
یه کم که گذشت، باباش با یه سینی چایی اومد
- چرا زحمت کشیدین؟
- زحمتی نیست، بفرمایین!
- ممنون!
سینی رو روی میز گذاشتو عسلو ازم گرفت
romangram.com | @romangraam