#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_44
- بیا بشین منم الان میام!
این کی بود؟
انگار صدای خودش بود!
پس خودش کجاست؟!
به خونه ی کوچیکی که شاید فقط هفتاد متر بود نگاه کردم
یه سالن مربع شکل، یه راهرو که دوتا در کنار هم داشتو از اینجا تو دید بود، با دوتا درم طرف دیگه ی سالنو نزدیک همون راهرو!
فکر کنم این دوتا هم اتاق باشن!
روبرو هم که آشپزخونه بود
مدلش اپن بودو دیزاینش مشخص بود!
همه چیز سفید بود!
مرتب بودو دلباز!
با این که آشپزخونه اش کوچک بود، ولی به خاطر وسایل سفیدش بزرگتر و دلباز دیده میشد!
برعکس خونه ی من که آشپزخونه ام سفیدو سیاه بود و بیشتر وسایل بزرگ رو سیاه گرفته بودم!
قشنگ بود، ولی بعد از مدتی یه نواخت شدو دلگیر!
روی راحتی زرشکی رنگی که کنار دیوار، چیده شده بود نشستم و باز به خونه نگاه کردم
پذيرايى يه پنجره بود كه حدود سه متر هم عرضش ميشد، که با پرده ی شیری و زرشکی پوشیده شده بود!
خونه با همه ی سادگیش با سلیقه چیده شده بود!
کف خونه هم دوتا فرش شیش متره بود!
فرش ماشینی!
بابا میگفت وضع مالی شون خیلی خوب نیست!
چه احمقیه، میتونست به جای این شرط مسخره یه پول حسابی بگیره و یه زندگی خوب بسازه برای خودش!
شرطش!
وای، یادم رفته بود!
چه دل خوشی دارم من!
با خیال راحت نشستمو درباره ی دکور خونه نظر میدم!
نه به این که دو روزه آب خوش از گلوم پایین نرفته، نه به حالا که راحت نشستمو فکر میکنم!
حالا اون میر غضب کجاست که نمیاد؟!
شروع کردم به جویدن گوشه لبم که از یکی از همون درهایی که حدس میزدم اتاق باشه، بچه به بغل اومد بیرون!
یه تیشرت یشمی پوشیده بود با یه گرمکن مشکی!
چه عجب سیاه نپوشیده!
وای خدای من، بچه اش چقدر نازه!
صبح به این زودی بیداره!
romangram.com | @romangraam