#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_43
همیشه خودش میومد جلوی در
نکنه بخواد بلایی سرم بیاره؟!
اگه اینطور بود که حرف ازدواج نمیزد!
کمی لای درو باز کردمو به داخل حیاط سرک کشیدم
خبری نبود
فکر کنم بالا منتظرمه!
شاید حرفی داره که میخواد تو خونه بزنه و درست نیست که جلوی در بگه!
چه کاریه خب؟!
این همه وقت جلوی در دادو بیداد کرده، حالا ملاحظه میکنه!
خدایا به امید خودت!
درو کامل باز کردمو داخل شدم
میدونستم که واحد چهارم هستن، زنگشونم زنگ چهارم بود
ساختمون هم که تک واحدی بودو چهار واحد بیشتر نبود!
پس میشه همون طبقه ی چهارم!
وارد آسانسور شدمو شماره ی چهارو زدم
با متوقف شدن تو طبقه ی چهارم، استرس همه ی جونمو گرفت
چه غلطی کردم اومدم!
اصلا کسی حرفی نزدو درو باز کرد
نکنه بلایی سرم بیاد؟!
برم یا نرم؟
حالا باید چکار کنم؟!
در آسانسور باز بودو من فرصت بیشتری برای فکر کردن نداشتم
از آسانسور بیرون اومدمو به واحد روبروم نگاه کردم
حتی نیومده جلوی در استقبام!
چه خودمم تحویل میگیرم
استقبال!
یارو نمیخواد ریختمو ببینه، اون وقت من توهم فانتزی میزنم!
درو که نیمه باز بود، کامل باز کردمو صداش زدم
- آقای معتمد!
- ...
جوابی نشنیدم
- آقای معتمد!
romangram.com | @romangraam