#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_42


من نمیتونم!

نمیتونم خودمو مال مردی به جز سهیل بدونم!

نمیتونم!

همه ی این دو روز به این فکر ها گذشت!

باید درست و حساب شده تصمیم بگیرم!

این تنها راه نجاتشه!

میدونم سهیل به این امر راضی نیست!

ولی جواب دلمو چی بدم؟!

اینجوری هم اون زنده میمونه، هم مامانو باباش بی وارث و بی کس نمیشن!

سهیل همه چیز بود برای اونها!

دیدم که تو این دوماه چی به روزشون اومده!

دیدم چطور کمرشون خم شد!

خدایا چکار کنم؟!

خودت کمکم کن!

صبح به زور از جام بلند شدم

نمیتونستم خودمو حرکت بدم

ولی باید بلند میشدم

این آخرین فرصت بود

آخرین فرصت برای نجات عشقم!

لباس هامو بدون اینکه بدونم چی هستن و چه مدلی هستن پوشیدم

مثل یه مرده ی متحرک!

نه تنها سهیل، بلکه منم داشتم قصاص میشدم

کدوم زنی میتونه دست از عشقش بکشه که من دومیش باشم؟!

ولی نمیتونم دست رو دست بذارم!

زنده باشه و با من نباشه بهتر از اینه که نباشه!

بین بدو بدتر باید بدو انتخاب کنم!

با حال زاری به جایی که هر روز تو این مدت ميرفتم، رفتم!

جلوی آپارتمانش سرمو روبه آسمون بلند کردمو از خدا خواستم هرچی صلاحه همون بشه!

نفس عمیقی کشیدمو زنگ درو زدم

بعد از چند دقیقه در باز شد

مونده بودم برم تو خونه یا بمونم جلوی در!

تا حالا نشده بود که درو برام باز کنه!

romangram.com | @romangraam