#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_37
دو ماهه که نیست!
دوماهه رفته و من هنوز زنده ام!
میدونی به چه امیدی؟
داشت باهام دردو دل میکرد؟!
گیج بودم از رفتارش!
سرمو به علامت نه تکون دادم!
- به امید اینکه زجر کشیدن قاتلشو ببینم! به این امید که انتقاممو بگیرم تا دلم خنک بشه!
چیزی به ذهنم اومد که به زبون آوردم
- ولی با مردن که زجری نمیکشه! چه آرامشی به شما میرسه؟!
رضایت بدید، باور کنید با شناختی که من از سهیل دارم، همین عذاب وجدانی که تا آخر عمر همراهشه برای زجر دادنش بسشه!
نمیدونم چرا این حرف ها رو زدم!
شاید مثل کسی که تو باتلاقه و به هر طنابی دست میگیره!
می خواستم هر جوری شده این مردو راضی کنم!
میدونستم سهیل عذاب وجدان داره!
میدونستم تمام این مدت نخوابیده و همش صورت خونی اون زن جلوی چشمشه!
خودش بهم گفته بود!
خودش از کابوس های هر شبش گفته بود برام!
چاره ای نداشتم!
سهیل جونم بود!
نفسم بود!
باید برای نجاتش کاری میکردم!
وقتی باقی نمونده بود!
به روز اعدامش داشتیم نزدیک میشدیم!
به اون مرد سیاه پوشی که هنوز برای عشقش عزا دار بود نگاه کردم!
داشت نگاهم میکرد!
برعکس همیشه که نگاهشو میدزده!
چشمهاش یه برقی داره ..
- شاید حق با تو باشه!
چـــی؟
چه خودمونی شد!
از کی تا حالا از فعل مفرد استفاده میکنه؟!
از کی من شدم تو؟!
romangram.com | @romangraam