#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_30
چرا ویراژمیکشه اون ساعت شلوغیه شهر؟
اشک راهشو پیدا کرده بود
حرفهاش حق بود
حرف حساب جواب نداره، ولی نمیتونستم بی خیال بشم
- آقا، شما حق دارین، اون کار بدی کرده، اون حماقت کرده، ولی نفهمیده، شما که فهمیده این چرا میخواهید اشتباه اونو تکرار کنین؟
چرا میخواین یه خونواده ی دیگه رو هم عزا دار کنین؟
خواهش میکنم مارو هم درک کنین!
مرگ همسرتون یه دفعه ای شد، دست تقدیر بود، ولی همسرم ...
- بسه خانوم، گفتنی ها رو گفتین، شنیدنی ها رو هم شنیدیدن، به سلامت!
به دستش که راهو نشون میداد نگاه کردم
یعنی برم؟
بدون اینکه کاری کرده باشم؟
با غم نگاهش کردم
- آقا من ...
- تمومش کنین! دست از سرم بردارین، من رضایت بده نیستم، تمام!
به خونه رفتو درو محکم پشت سرش بست!
زانوهام خم شد
پشت در نشستمو به سیاه بختیم لعنت گفتم
برای مرگ آرزوم اشک ریختم
یه ربعی بود که نشسته بودمو داشتم گریه میکردم
در خونه باز شد
از جام بلند شدم
امید داشتم که دلش به رحم اومده باشه
ولی به جای اون برادرش اومده بود
با غم نگاهم کردو گفت:
- بهتره از اینجا برید، علی هیچ وقت از حرفی که بزنه بر نمیگرده!
- شما ازش بخواهید، به خدا ثواب میکنید، یه عالمه آدمو شاد میکنید!
- از دست من کاری ساخته نیست خانم، مریم همه چیز داداش بود، بعد از اون شده یه مرده ی متحرک، اگه بخاطر دخترش عسل نبود، بعید میدونم زنده میموند!
- پس من چکار کنم؟
- زندگیه دیگه، فکر کنین شوهرتون هم تو تصادف مرده!
جیغ کشیدم، بهش با خشم نگاه کردم، چطور انقدر راحت میگفت؟
- نـــه، سهیل من زنده ست! اون زنده ست، من نمیذارم، نمیذارم!
romangram.com | @romangraam