#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_27


مامان میگفت، اینطور که فهمیده همه ی خانواده ی دختره ریشو قیچیو دادن دست شوهرش!

میگن حرفش خیلی برو داره!

بیچاره دختر بی گناه!

بیچاره خانواده اش

تک دختر بوده، دوتا برادر داشته!

یه بچه هم دارن که انگار یه سال و خورده ایشه!

وقتی بهشون فکر میکنم دلم برای اونها هم میسوزه، ولی نمیتونم بی خیال سهیل بشم!

کار ما از عمد نبوده و غیر عمد بوده، ولی اونا میخوان از عمد طناب دارو بندازن گردن شوهرم!

از جام بلند شدم، دیگه وقت فکر کردن نیست

شمارش معکوس خیلی وقته که شروع شده

باید تلاش کنم برای زندگی کسی که نفسمم به نفسش بنده!

باید تلاش کنم

سرتا پا سیاه میپوشم ؛ به حرمت عزای دختری که ما باعث مرگش شدیم

منم مقصرم

شاید اگه اصرارهای من برای زود برگشتن از مهمونی نبود، اون اتفاق نمی افتاد!

به مامانم گفتم میرم دنبال کارهای سهیل

سوار آزرای سفیدم میشمو استارت میزنم

نیم ساعت بعد جلوی خونه اشونم

یه آپارتمان تو خیابون مرزداران!

ماشینو پارک میکنمو پیاده میشم

دلهره همه ی جونمو گرفته!

لرزش دستامو میبینم

نفس عمیقی میکشم، یا علی میگمو زنگو میزنم

یه کم بعد صدای مردونه ای جواب میده

- بله؟

- میشه چند لحظه تشریف بیارین دم در!

- شما؟

- عرض میکنم، لطفا تشریف بیارین!

خدارو شکر نشناخت!

وگرنه معلوم نبود بیاد به حرفم گوش بده!

شاید از این پشت خیلی معلوم نبودم، یا اینکه تو این مدت یادش رفته منو!

در باز شدو مردی بیرون اومد

romangram.com | @romangraam