#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_18


اونقدر تند که حرکتم برای رسیدن بهش مثل دویدن شد

چیزی از سرباز دیگه ای پرسید و بعد با شتاب بیشتر به راهرویی وارد شد و در اتاقی رو باز کرد

صدای دادش بلند شد

تمام تنم لرزید

به اتاق مورد نظر رفتم

از ترس دستمو جلوی دهنم گرفتم

اینبار گلوی سهیل رو گرفته بود

پنج مرد دورش جمع شده بودن تا جدایش کنن

اما مگه میشد

به سهیل نگاه کردم که صورتش روبه سرخی میرفت

با دیدنش در این وضعیت دلم ریش شد

خودمو جلو انداختمو دستمو روی دست مرد گذاشتم

- آقا تورو خدا ولش کنین!

با قرار گرفتن دستم روی دستش، دستش به طور نامحسوسی لرزید

سریع اون دستی که زیر دستم بود را عقب کشید

نگاه خشمگینی بهم انداختو گفت

- شما دخالت نکن!

- چی چیو دخالت نکن، وایسم که شوهرمو بکشی؟

شده بودم همون بهار سابق

ترس برام معنی نداشت

به خاطر سهیل حاضر بودم زمینو زمانو به هم بدوزم

- این مردک قاتل زنمو کشته، بشینم نگاش کنم!

- اگه قرار بود تو بکشیش دیگه پلیس و قانون میخواستیم چکار؟ برو کنار!

جسارتم جواب داد

دست دیگه اشو هم عقب کشیدو بهم خیره شد

هنوز غم توی چشمهاش بیداد میکرد

نگاهمو از چشمهای عصبانیش گرفتمو به سهیل نگاه کردم

به سهیلی که گیراگیر بود گریه کنه!

- سهیلم خوبی؟

- بهار! بهار من ... من نمیدونم چی شد، نمیدونم از کجا پیداش شد!

- خفه شو مردک نفهم، میخواستی چشماتو باز کنی، تو اون خیابون جای ویراژ کشیدنه؟

- من فقط ... فقط یه کم تند رفتم ...

romangram.com | @romangraam