#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_157
مامان على با لبخند نگاهم کردو دستت درد نکنه ى غليظى گفت
لبخندى نا خواسته روى لبم نشست
مادر شوهر جون به جونش کنى با کمکت حالش بيشتر خوش ميشه
از قديم گفتن
( عروس بايد زرنگ باشه )
على هم با لبخند نگاهم کردو به کنارش اشاره کردو با صداى نسبتا بلندى گفت:
- بهار جان بيا اينجا بشين
نگاهى به اطرافم کردمو ديدم شيش دنگ حواس همه به منه
منم ناچار رفتم کنار على رو صندلى دو نفره ى راحتى نشستم
با لحن مهربونى گفت:
- خسته نباشى خانوم!
و اين خانوم عجيب به دلم نشست!
لبخندى که ناخواسته رو لبم نشسته بود نميخواست جمع بشه
دلم نميخواست على فکر کنه بى جنبه ام
ولى لبخندمم نميتونستم جمع کنم
براى اولين بار تو جمعى که هميشه با غضب نگاهم ميکردن محبت ديدم
خاله مينا برامون چاى آورد
با تشکر برداشتمو رو ميز تا سرد بشه و بخورم
يه کم که گدشت بلند شديم تا به خونه بريم
لباسامون عوض کرديمو با خداحافظى از همه رفتيم بيرون
تا خونه رسيديم چادرو پرت کردم رو راحتى و با ناله به على گفتم:
- على اين چادرو بى خيال شو
خواهش!
آقا من نميتونم چادر سرم کنم
چه فايده اى داره چادر سر کردنى که از اينجا تا ماشين ده بار بازو بسته اش ميکنم
باور کن اينجورى چادرو چادرى زير سوال ميرن
- من حجاب خيلى برام مهمه
ميتونى مانتوى بلندو آزاد بپوشى اشکال نداره، مانتو بپوش
- من از لباساى گشاد متنفرم
يه جورى ميشم لباس گشاد باشه
- پس بايد همون.چادرو سر کنى
- حداقل چادر عربى بگير برام
romangram.com | @romangraam