#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_15
پلیس اومدو سهیلو بردن!
نگاهی ناباور به اون کردم و با اشک داد زدم:
- خـــــــدا!
با بردن زن به بیمارستان، دنبالش رفتم، از راهروى بيمارستان عبورش دادن و بعد از تاكييد پزشك، زن غرق خون رو در سرد خونه جای دادن!
همراهش رفتم چون فكرى به مغزم نميرسيد..تنها فكرم سهيل بود!
انگار فقط بايد دنبال اين جسم بى روح بيام تا بتونم كارى براى مرد زندگيم انجام بدم..
نگاهم به رفت و آمد كسايى بود كه دنبال كار اون زن بودن
به کسی زنگ زدن که زود بیاد!
گیج و منگ بودم!
نمیفهمیدم چی میشه!
فقط میدونستم که باید برای سهیل کاری کنم!
مردی دوان دوان جلو اومد!
با دیدن پلیسی که اونجا بود گفت:
- زنم کجاست؟
اما با جوابی که شنید، صدای فریادش بود که سکوت شبو میشکست!
لرزش شونه هاش نشونه ی درد عظیمش بود
نمیتونستم وایستمو نگاه کنم
کمی جلو تر رفتم
باز هم جلو تر
پاهام مقابل صورتش قرار گرفته بود
حضورمو حس کرد
آروم آروم سرشو بلند کرد
نگاهش از پاهام بالا اومدو روی صورتم توقف کرد
سوالی نگاهم کرد
نمیدونم، غم چشمهاش بود ؛
چهره ی شکسته اش بود که انگار یه شبه پیر شده باشه
خطو چین پیری رو صورتش نبود
ولی تا دلت بخواد غم بود
اونقدر زیاد بود که چشمه ی خشک شده ی چشممو دوباره جوشان کردو خط اشک روی صورتم نشست
صدای خش دارشو شنیدم
- شما کی هستین؟
- من ... من ..
romangram.com | @romangraam