#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_146


- ما حرف خودمونو ميزديم

- از کى تا حالا بهار شده خودتون؟

دروغم به گناهاتون اضافه شد

سرمو تکون دادمو گفتم:

- نچ نچ نچ

خوب نيست دروغ به اين شاخ دارى بگين!

نگاه عميقى بهم کردو گفت:

- ما قصد توهين نداشتيم بهار خانوم

شرمنده اگه ناراحتتون کرديم

- ديگه تکرار نشه

بفرماييد

يه نگاه به سينى چايى که جلوش گرفته بودم کردو تو چشمام دوخت

اعتراف ميکنم که چشماى آبى زيبايى داره

ولى نه به زيبايى چشماى مردونه ى على على!

از کى اونو با بقيه مقايسه ميکنم؟!

کى چشماى سياهش که روزى ميترسيدم بهشون نگاه کنم برام زيبا شد؟!

يه فنجون برداشتو زير لب تشکر کرد

سينى رو جلوى على گرفتم

کل سينى رو از دستم گرفتو به کنارش اشاره کردو گفت:

- بشين

کارى که گفتو کردم

سينى رو روى ميز گذاشتو يه فنجون جلوى من گذاشتو يکى هم جلوى خودش

کمى از چايى اش رو مزه کردو گفت:

- از حرفامون ناراحت شدى؟

- مهمه؟

- لابد مهمه که ميپرسم

- نه!

- خوبه!

ديگه هيچ کدوم حرفى نزديم

يه کم که مهدى با عسل بازى کرد، خداحافظى کردو رفت

شايد على نبايد اون حرفا رو ميزد

ولى من همه ى اونارو ميدونستم

romangram.com | @romangraam