#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_13
خندیدو سرشو به طرفم خم کردو با نگاه تو چشم هام گفت:
- دست فرمونو حال میکنی؟
از دستش عصبانی شدم که انقدر بی ملاحظه رانندگی میکنه
به روبرو نگاه کردم که زنی با چادر مشکی در برابر ماشینمون پیدا شد
چند میلی متر بیشتر باهاش فاصله نداشتیم، با داد گفتم:
- ســـــهـــــیل، جلوتو نگاه کن!
سهیل سرشو چرخوندو به جلو نگاه کرد و با ديدن وضع پيش اومده، محكم پاشو روى ترمز فشار داد
دير شده بود، شخصی به جلوی ماشین برخورد کردو صدای ضربه تو خیابون پیچید!
سرعتمون زیاد بودو وضعیت بدی پیش اومد ...
سهیل انگار تازه هوشیار شده بود و با ناباوری به روبروش نگاه میکرد
با فریاد یا ابالفضل گفتمو از ماشین پیاده شدم
زن با سرو روی خونی در حالی که از درد ناله میکرد و به خودش میپیچید نقش بر زمین افتاده بود
سهیل هم از ماشین پیاده شدو با نا باوری به زن خیره شد
یک دفعه هراسون شدو گفت
- بهار بیا بریم!
- چـــــی؟
میفهمی چی میگی؟
- اینکه زنده ست ... معلوم هم نیست بمونه یا بمیره ...
بدو بریم!
- من نمیام، باید ببریمش بیمارستان!
- ببرمش که شر بشه برام!
- میخواستی تا خرخره نخوری!
تا خواست جوابمو بده صدای زن در حالی که داشت ناله میکرد بلند شد!
- منو ببرین بیمارستان!
ای خدا، دارم میمیرم!
مردک خدا نشناس، زده میخواد بره!
اى خدا به فريادم برس!
سهیل با خشم به زن نزدیک شدو گفت
- چطور بد حالی که انقدر لیچار میگی؟!
- من لیچار میگم یا تو مرتیکه ی مست بی پدرو مادر!
- حرف دهنتو بفهم!
با همون سرو وضع خونی از جاش بلند شد، نميتونست رو پا بايسته، خم شده و در حالی که میلنگید یه قدم جلو اومدو به سهیل گفت
romangram.com | @romangraam