#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_118
فقط گناهامو ميشورن!
ديگه صبر نکردم ببينم چى ميگن
به اتاقى که عسلو توش خوابونده بودمو متعلق به حسين بود رفتم
لباس عسلومرتب کردمو پتوشو دورش پيچيدم که تو هواى شب که سردتره، سرما نخوره
چادر رنگى رو با چادر مشک اعصاب خورد کن عوض کردم، عسلو بغل کردمو از اتاق بيرون رفتم
همين جوريش نميتونستم اون چادرو جمع کنم
واى به الان که عسلم بغلم بود
روسريم عقب رفته بود
ميدونستم على خوشش نمياد، ولى محل ندادم
به على نزديک شدمو چشم تو چشماش دوختم
- پاشو بريم
سرشو به علامت تاييد تکون دادو بلند شد
مادرش با لحن غير دوستانه اى گفت:
- از حالا ميگم نگى نميدونستم
ما از اين رسمايى که زن به مرد امرو نهى کنه نداريم
ديگه داشت شورشو در مياورد
امشب به اندازه کافى تحملش کردم
نگاهمو ازش گرفتمو خداحافظى آرومى گفتمو از خونه بيرون رفتم
حتى نميتونستم با مينا درستو حسابى خداحافظى کنم
جلوى ماشين ايستادم تا على بياد
اونم با اخم اومدو دروباز کردو منتظر شد سوار بشم
نشستمو اونم محکم دروبست
عسلو به خودم فشردم تا بيدار نشه
هردو ساکت بوديمو با خشم به روبرو نگاه ميکرديم
من از دست اونا ناراحت بودم، اون چشه که قيافه گرفته؟
به محض توقف ماشين تو پارکينگ، درو به شدت باز کردو در سمت منو باز کردو عسلو از بغلم بيرون کشيد
ديوونه!
رم کرده!
رفت طرف آسانسور و منتظر شد تا برم
درو محکم بستمو پيشش رفتم
با اخم منتظراومدن آسانسور بود
منم بدتر از اون
بجاى دلجويى از من داره ادا مياد
آسانسورايستادو مادوتا مثل وزراى جنگ داخلش رفتيمو به هم خيره شديم
نگاهمون از همون نگاهاى پيش از جنگ بود
با چشامون براى هم خط و نشون ميکشيديم
در آسانسور باز شدو من نگاهمو ازش گرفتمو بيرون رفتم
جلوى در واحد کفشامو در آوردم تا درو باز کنه
چادر کندمو مچاله اش کردم
در باز شدو به داخل خونه پرواز کردم
چادرو رو راحتى پرت کردمو کيفمم کنارش
ايستادو نگاهم کرد
عسلو رو دستاش خوابونده بودو نگاهم ميکرد
چشمامو تو چشماش دوختمو شروع به باز کردن دکمه هاى مانتو کردم
مانتومو در آوردمو. پرتش کردم رو زمين
شالمم کشيدم بيرون از سرمو پرتش کردم
نفس پر خشمى کشيدو به سمت اتاقش رفت
عسلو تو اتاق خوابوندو اومد بيرون
جلوم وايستادو با حرص شروع کرد به باز کردن دکمه هاى پيراهنش
منم کم نياوردمو دکمه هاى کتمو باز کردم
کتمو رو زمين پرت کردمو بهش چشم دوختم
زيرکتم يه تاپ مشکى پوشيده بودم
هر دو پر از حرص بوديم
هر دومون داغ بوديم
پر از حرصو نفرت!
دکمه هاى پيراهنشو باز کرده بودو عضلاتشو سخاوت مندانه تو ديد گذاشته بود
فکشو فشردو گفت:
- اون مزخرفات چى بود جلوى مادر و برادراى مريم گفتى؟
من از تو خوشم بياد؟
من؟
چنان داد زد که چشمام کامل باز شد
با چشماى گرد شده نگاهش کردم
دستشو به علامت تهديد جلوم گرفتو ادامه داد:
- تو خواب ببينى جاى مريمو بگيرى
romangram.com | @romangraam