#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_117
دلم براش سوخت
از حرفايى که زدم پشيمون شدم
به چه قيمتى دل يه مادرو سوزوندم!
تو مرام من دل سوزوندن نيست
بخاطر کى اين کارو کردم؟
على!
ارزششو داره؟
نه، نداره!
فقط ميخواستم پوزخند مسخره ى اين پسره محو بشه
پررو!
هنوزم داره با پوزخند نگاهم ميکنه
با نگاهش کلافه شدم
همون موقع فرشته ى نجاتم رسيد
خاله مينا اومدو بهم گفت:
- بهار جان، چرا هنوز با چادر بيرونتى؟
بيا بريم چادرتو عوض کن!
نفس راحتى کشيدمو دنبالش رفتم
به اتاقى رفتيم که حدس ميزنم مال مامان على باشه
يه چادر رنگى که جنسشو نميدونم چيه بهم داد
خيلى قشنگ بود
مخصوصا گلاى ريز صورتيش
سبک و راحتم بود
مثل اون مشکيه سر نميخورد
با هم به آشپزخونه رفتيم
خانمايى که اونجا جمع بودن با ديدنم ساکت شدن و لبخنداى مصنوعى تحويلم دادن
مينا همه رو بهم معرفى کرد و از خانواده ى على گفت
گفت على سه تا خاله داره و يه عمو
پدرشم که فوت شده
دايى هم که نداره
عمه هم يکى داشته که اونم فوت شده
از خودشم گفت
اين که نه ساله ازدواج کرده و يه پسر شش ساله داره
خيلى خوبو خون گرم بود
با حضورش کمتر احساس ناراحتى کردم
از حسين برادر على هم گفت
اينکه امشب بايد جايى ميرفته و نبوده
اينکه مدتيه عاشق دخترى شده و قرار بوده با هم ازدواج کنن ولى بخاطر فوت مريم ازدواجشون عقب افتاده
و بعد از سالگردش ازدواج ميکنن
سعى کردم تو انداختن سفره کمک کنم
هرچند که چادر دستو پامو ميگرفتو مدام مادر شوهر اخم بهم ميکرد
در کل شب بدى نبود، البته اگه نگاه هاى پر از نفرت مهدى رو فاکتور بگيريم
ساعت از دوازده گذشته بودو همه رفته بودن
فقط ما بوديمو خاله مينا
حسينم يه ربعى ميشه که رسيده
لحظه شمارى ميکنم بريم تا از نگاه برزخى مادر على خلاص بشم
خواستم برم عسلو آماده کنم که با صحبت على سر جام نشستم
- مامان، چرا خانووده ى مريمو دعوت کرده بودين؟
اينجورى ميخواهين منو شرمنده کنين!
- دشمنت شرمنده باشه پسرم
اين چه حرفيه؟
چند روز پيش گفته بود دلش براى عسل تنگ شده، منم گفتم بياد اينجا تا هم دور ور هم باشيم هم اون شما رو ببينه!
- نبايد قبلش با من هماهنگ ميکردين؟
يا بهم ميگفتين که اينجان!
نترسيدين در باره ى بهار به فاميل حرفى بزنن؟
- خب بزنن!
آخرش که چى؟
بالاخره که همه ميفهمن کيه!
مگه من کيم؟
چطور در موردم صحبت ميکنه!
بابا کجايى که ببينى چقدر خار شدم
اشک تو چشمام حلقه زد
از جام بلند شدمو به على گفتم:
- تو که انقدر نگران اين چيزايى، انقدر به اين ازدواج پافشارى نمى کردى!
بذار مردم هرچى ميخوان بگن
romangram.com | @romangraam