#اعدام_یا_انتقام
#اعدام_یا_انتقام_پارت_115

سرمو پايين انداخته بودمو با انگشتاى دستم بازى ميکردم
بجز همون سلامى که اول کردم حرف ديگه اى نزدم
البته کسى هم منو آدم حساب نکردو حرفى باهام نزد
فقط همه با شک نگاهم ميکردن
بدبختى جايى هم نشستيم که روبروى مادر مريم بود
نميتونستم سرمو بلند کنم
يه کم که گذشت سنگينيه نگاهى رو رو ى خودم حس کردم
درسته که همه از لحظه ى ورود زوومم شدن، ولى اين نگاه بدجورى کلافه ام کرده
فکر کنم مادر مريم باشه، آخه موجش ازسمتى که اون نشسته مياد
سرمو بلند کردم و با دو چشم درشت و خشن آبى روبرو شدم
مردى که هيچى ازش نميدونستم، فقط کينه ى نگاهشو درک ميردم
شايد سى ساله باشه
موهاى قهوه اىتيره اشو بالا زده بود و صورت قشنگى داشت
يه پيراهنو شلوار جين پوشيده بود
گره ى ابروهاش خيلى عميق بودو چشماش ...
نفرتو نسبت به من نشون ميداد
مگه کى بود؟
چکارش کرده بودم که خودمم خبر نداشتم؟!
يعنى کيه؟
منم مثل خودش با اخم بهش نگاه کردم
هيچ کدوممون از رو نرفتيم
نه من نگاهمو گرفتم نه اون
هرچى بيشتر نگاهش ميکردم، بيشتر عصبانى ميشدم
مگه چکارش کردم؟
انگار ارث باباشو ازم ميخواد
همينجور زول زده بودم بهشو تو خيالم داشتم تيکه تيکه اش ميکردم که يه دفعه يه سقلمه خورد به پهلوم
آى آرومى گفتمو به بغل دستيم نگاه کردم
اوه اوه اوه!
اين ديگه چشه؟
چرا امشب همه اينجورى نگاهم ميکنن؟
على با اخم داشت بهم نگاه ميکردسوالى و با اخم نگاهش کردم که دستشو حلقه کرد دورمو کنار گوشم گفت:
- بهت ياد ندادن نبايد زول بزنى تو چشم مرد نا محرم؟!
پس بگو چشه!
با اخم نگاهمو ازش گرفتمو گفتم:
- به اون مرد نامحرمتون چى؟
به اون ياد ندادن، به خانوما زول نزنه؟!
- يعنى هرکس به تو نگاه کنه تو هم بايد نگاهش کنى؟
- نه، ولى وقتى کسى که نميشناسمش اينطورى با نفرت داره نگاهم ميکنه، خونم به جوش مياد
مگه من چکارش کردم؟
لحنش آرومتر شدو نگاهشو پايين انداختو گفت:
- اون داداش مريمه!
- چى؟
پس بگو ...
امشب من کشته نشم خيليه!
دستشو از دورم برداشتو با لباى کج شده گفت:
- کشته چرا؟
- اون از مامانت
اينم از دارو دسته ى مامان مريم
همه به چشم دشمن بهم نگاه ميکنن
- اينطور نيست
اونا خيلى آدماى خوبين
- منکه نگفتم بدن
با من بدن!
از جاش بلند شدو گفت:
- پاشو بريم بهشون معرفيت کنم
- وقتى همو ميشناسيم، معرفى براى چيه!؟
- براى احترامه!
پاشو
با اکراه از جام بلند شدمو به سمتشون رفتم
دلم نمى خواست ولى مجبور بودم
کنار على، جلوى اونها ايستادم
معلوم بود از ديدنم دل خوشى ندارن ولى به احترام على از جاشون بلند شدن
سلام آرومى کردمو آرومتر جواب شنيدم
مادر مريم، همراه با دوتا پسر که کنارش بودن به ما نگاه ميکردن

romangram.com | @romangraam