#دزد_قلبم_پارت_65


-خوش اومدی

احسان به پرهام نگاه کرد و گفت:مرسی پسرخاله

همگی روی مبل نشستیم که ارغوان با سینی قهوه و پشت بندش شکوفه با ظرف میوه احسان مشغول حرف زدن با پرهام بود که ارغوان سینی رو گرفت سمتش قهوه اشو برداشت و نیم نگاهی به ارغوان انداخت و بعد صورتشو برگردوند اما بعد چند ثانیه با شدت سرشو چرخوند و به ارغوان که حالا داشت با تعجب نگاش میکرد نگاه کرد و بلند گفت:تو؟؟؟؟

ارغوان اخمی کرد و سینی رو به طرف من گرفت شکوفه هم دست کمی از ارغوان نداشت با همون گیجی به همه میوه تعارف کرد

با کنجکاوی پرسیدم:شما همو میشناسید؟؟

ارغوان سینی رو برداشت و خواست به آشپزخونه بره که با صدای پرهام متوقف شد:بشین ارغوان

ارغوان نگاهی بهش انداخت و ناچارا روی مبل سفید دو نفره نشست

-شکوفه تو هم همینطور

شکوفه هم سری تکون دادو نشست پرهام به جفتشون نگاه کرد و گفت:گوش میکنم

ارغوان دست به سینه اخمی کرد و گفت:چرا از جناب سرگرد نمی پرسین؟

با تعجب نگاش کردم از کجا احسانو انقدر دقیق میشناخت به احسان نگاهی کردم که اونم با تعجب داشت نگاش میکرد


romangram.com | @romangram_com