#دزد_قلبم_پارت_63
-اگه اشتباه نکنم صبح بدون اجازه وارد اتاقم شدی
رنگش پرید و گفت:خو....خوب...من...چیزه داشتم..... یعنی میخواستم مرتبش کنم
-چقدرم که مرتبش کردی همه لباسامو ریختی بیرون
با زدن این حرف اخمی کرد و گفت:ببخشیدا ولی شما اگه یکم مرتب تر بودید و لباساتونو تو کمد انبار نمیکردید اونا رو سر من نمیریختن و اتاق مرررتبتووون بهم نمیخورد
با حرص نگاش کردم مرتبتونو با طعنه گفته بود یه قدم رفتم جلوتر و گفت:خانوم کوچولو یادت رفته من رئیستم؟
شونه بالا انداخت و گفت:نخیر یادمه
خدایا چقدر پررو بود اخم کردم و گفتم:پس حواست باشه اخراج نشی
با خشم نگام کرد که مثل خودش شونه بالا انداختم
و از آشپزخونه خارج شدم
هومن:
رو مبل نشسته بودم و کانال عوض میکردم که دیدم شکوفه داره میاد پایین با دیدنش از جام بلند شدم رفتم سمتش که متوجهم شد و ایستاد
romangram.com | @romangram_com