#دزد_قلبم_پارت_62
هومن همچنان میخندید و منم با لبخند داشتم به ارغوان نگاه میکردم
از جام بلند شدم و کاسه رو که خالیش کردم برداشتم و به سمت ارغوان رفتم با لبخند نگاش کردم و گفتم:منظور هومن مرگ مامان نبود
پدر و مادرم ایران زندگی نمیکنن
ارغوان با فهمیدن سوتی بزرگش قرمز شد و سریع ببخشیدی گفت و رفت تو آشپزخونه
هومن بعد اینکه خنده اش تموم شد به سمت مبل رفت و روش نشست
منم کاسه رو بردم آشپزخونه که دیدم ارغوان داره میزو میچینه بعد از اتمام کارش نفسی کشید و سرشو بالا آورد که نگاهش به من خورد
کاسه رو گذاشتم تو سینک و برگشتم سمتش:ممنون خوشمزه بود
سرشو انداخت پایین اومدم برم بیرون که صدام کرد:آقای راد
نگاش کردم که گفت:من معذرت میخوام منظوری از اون حرفم نداشتم چون برادرتون گفتم رفته من....راستش
پریدم وسط حرفش و گفتم:ایرادی نداره هم من هم هومن میدونیم از قصد این حرفو نزدی
سری تکون داد که با یاد آوری کار صبحش اخم کردم و گفتم:اما یه تنبیه اساسی داری
با تعجب نگام کرد و گفت:من؟ چرا؟
romangram.com | @romangram_com