#دزد_قلبم_پارت_52

پوزخندی به قیافه ی متعجبش زدم و بعد اینکه از اتاق خارج شد مانیتور رو خاموش کردم و به صندلیم تکیه دادم که همزمان تقه ای به در خورد و پشت بندش منشیم خانوم عباسی وارد شد اخمی کردم و گفتم:چیزی شده

-بله راستش امروز با نماینده های شرکت ققنوس جلسه دارید اینم پوشه ی مربوط به سوابق کارشون

پوشه رو روی میز گذاشت که پرسیدم:چه ساعتی؟

-تقریبا یک ساعت دیگه

-باشه میتونی بری

بعد از رفتن منشی مشغول خوندن اون پوشه شدم و انقدر غرق خوندن بودم که متوجه گذر زمان نشدم با دیدن ساعت از جام بلند شدم و کش و قوسی به بدنم دادم و از دفترم خارج شدم و به سمت اتاق جلسات راه افتادم

وقتی رسیدم تقریبا همه حاضر بودن و منتظر بودن جلسه شروع بشه

پشت صندلی مخصوصم نشستم و شروع به صحبت کردم:سلام و خوش آمد میگم به تک تکتون پرهام راد هستم رییس شرکت البرز و امیدوارم بتونیم باهم همکاری کنیم

هر چهار نفر سری تکون دادن و پسری که نزدیکم نشسته بود گفت:ارشیا صالحی سهامدار شرکت ققنوس هستم

پسری که کنارش نشسته بود گفت:پیمان محبی مدیر عامل هستم

بعد از اون دو نفر پسری که سمت چپ نشسته بود گفت:کیوان امیری یکی از مهندسین شرکت

و دختر بغل دستیش با عشوه گفت:پانیذ صابری واز مهندیسن شرکت

romangram.com | @romangram_com