#دزد_قلبم_پارت_38
-میدونم ولی فعلا که رفتن
-داداش مثه اینکه پرنده پرید
این صدا چقدر آشنا بود
-خفه شو پرهام خفه شو
بعدم صداشون دورتر میشد سرمو از لای بوته ها آوردم بیرون بعد اینکه مطمئن شدم رفتن با شکوفه اومدیم بیرون شکوفه نگاهی بهم کرد و گفت:مثله اینکه بخیر گذشت خداروشکر
-بله واقعا خداروشکر
با شنیدن صدا پریدم عقب که صورت آشنایی رو دیدم و خشکم زد
پرهام:
نگاهی به قیافشون انداختم که سفید سفید شده بودن آروم رفتن سمتشون و گفتم:بهتون نمیخوره از اون دخترا باشید و با دوستای عوضیه من بگردین
یکیشون با پررویی زل زد تو چشام و گفت:کی هستی که باید بهت جواب پس بدیم؟
ابرویی بالا انداختم و گفتم:اگه اشتباه نکنم ناجیتون
دختره پوزخندی زد و گفت:بابا ناجی تو خودت هم جزو همین قماشی
romangram.com | @romangram_com