#دزد_قلبم_پارت_37
افشین گوشیش رو برداشت و بعد از گرفتن شماره منتظر موند
-به سلام داش پرهام خوبی چه میکنی؟
-قربانت خوبه که فهمیدی کلید خونه داداش
-نه بابا این سری دسته اول خورده به پستمون
-دستت مرسی میام دم خونه ازت میگیرم
-فعلا
گوشی رو قطع کرد و گفت:برو دم خونه پرهام تا کلیدا رو بگیرم
من و شکوفه که دیگه دست کمی از میت نداشتیم بعد از یه ربع بیست دقیقه ماشین وايساد نگاهی به دور و برم انداختم محلش خیلی برام آشنا بود داشتم همینجوری اطرافو میدیدم که پویا قفل مرکزی رو زد و افشین پیاده شد یه فکری به سرم زد تنها راه نجاتمون فرار بود به شکوفه نگاه کردم و با چشام درو نشون دادم که سریع گرفت نگاهی به اون دوتا انداختم یکیشون سرش تو گوشیش بود اون یکی هم چشاشو بسته بود تو یه حرکت سریع درو باز کردم و با شکوفه پریدم بیرون و الفراااار از پشت سرم صدای افشین ميومد:لعنتیا وایسید کصافطا
با تموم سرعت میدویدیم که رسیدم به یه پارک سریع رفتیم بین بوته هاش قایم شدیم که صدای پا اومد و بعد صدای افشین:لعنتیا فرار کردن
-بیخیال بابا اینا نشدن دو نفر دیگه
-آخه خیلی لعبت بودن پویا
romangram.com | @romangram_com