#دزد_قلبم_پارت_31


پرهام نگاهی بهم کرد و گفت:از قیافت وقتی با دختره از اتاق اومدی بیرون مشخص بود چقدر عاشقی

اخم کردم و چیزی نگفتم که پرهام ادامه داد:اصلا اینش به کنار باور کردم که عاشق شدی دختره هم عاشقته؟؟

-معلومه که هست

-اینم مشخص بود از مهریه ای که گذاشتن

اخم کردم و گفتم:مشکلت چیه پرهام؟4000تا سکه؟ نترس من اونقدر دارم که دو برابر اینو بهش بدم تو نمیخواد نگران باشی

-احمق من وتو مگه داریم؟ هرچی من دارم مال توئه اینو بفهم من فقط نگران خودتم هومن این کاری که میکنی اسمش ازدواجه بچه بازی نیس که پس فردا نیمه کاره ولش کنی باید اون قدر مرد باشی که پای همه چیش وایسی

پوزخندی زدم و گفتم:نگران نباش بچه نیستم 27سالمه میدونم دارم چیکار میکنم

بلند شد و در حالی که به سمت در می رفت گفت:امیدوارم

بعد از رفتن پرهام از جام بلند شدم و رفتم سمت پنجره و به آسمون نگاه کردم

خدایا خودت کمکم کن

سیگاری روشن کردم و به دو هفته پیش فکر کردم وقتی که احسان راجع به مشکلش واسم گفت و منم قول دادم کمکش کنم و تا ته این راه میرم مطمئنا اگه به پرهام میگفتم قبول نمیکرد و ساز مخالف میزد بخاطر همین ازش مخفی نگهش داشتم ولی عاقبت این کار چی میشه نمیدونم واقعا نمیدونم


romangram.com | @romangram_com