#دزد_قلبم_پارت_30
متعجب به هومن نگاه کردم که سرشو انداخت پایین نخیر انگار یه خبرایی هست
مادر بنفشه بلند شد و با گفتن مبارکه ظرف شیرینی رو به سمتم گرفت یه دونه برداشتم و دوباره به هومن نگاه کردم
باید می فهمیدم چی شده
هومن:
با خستگی رو تختم نشستم چه شب مزخرفی بود آخ که چقدر دوس داشتم گردن اون دخترو بشکنم دراز کشیدم رو تخت که در زده شد و پرهام اومد داخل
-چی شده؟
-اینو من باید ازت بپرسم
-یعنی چی؟ چی میگی؟
-یعنی این که این مسخره بازیا چیه؟
-زن گرفتن مسخره بازی نیست
-نگو اینو که اصلا باورم نمیشه هومن خودتی؟ تو که تا زندایی حرف از ازدواج و خواستگاری میزد ترش میکردی چی شده حالا واسه من یهویی سربه راه شدی و به فکر تشکیل خونواده ای؟؟
-اون مال قبلا بود بعدم من حق عاشق شدن ندارم؟؟
romangram.com | @romangram_com