#دزد_قلبم_پارت_28

و دوید سمت بچه های دیگه نگاهی به شکوفه کردم و گفتم:بریم

همین که خواستیم پامونو بذاریم بیرون یهو مبین و متین اومدن

با ترس به شکوفه نگاه کردم اما اون عین خیالش نبود و به راهش ادامه داد که یهو مبین جلوشو گرفت و گفت:کدوم جهنمی میری؟

-اگه اشتباه نکنم پدر شریفتون گفتن امروز نوبت ماست

متین سرشو تکون داد و همراه مبین رفتن پیش بچه ها

-هوووف بخیر گذشت

لبخندی زد و گفت:سعی کن عادی رفتار کنی

سرمو تکون دادم و به حرکتم ادامه دادم

حرکتم به سمت آینده ی نامعلوم

پرهام:

-بفرمایید

سرمو بالا گرفتم و به دختری که بهم چای تعارف میکرد نگاه کردم اوه اوه این چی بود

romangram.com | @romangram_com