#دزد_قلبم_پارت_27
-برو بابا همچین میگی انگار کیه فرار کردن از دستش آب خوردنه
-درسته ولی شده تهرانو زیر و رو میکنه تا مارو پیدا کنه
-حالا واسه اونجاشم یه فکری میکنم نظرت چیه؟ قبوله؟
با تردید نگاش کردم هم درست میگفت هم اشتباه
اگه میرفتیم آزاد می شدیم و هرکاری میخواستیم میکردیم بدون هیچ رئیسی اما از یه طرفم ممکن بود اون پیر خرفت پیدامون کنه و بعدم مارو بکشه
تو همین فکرا بودم که شکوفه کولشو انداخت و گفت:بیخیال می تونی نیای به هرحال فقط یه پیشنهاد بود
و سریع از اتاق زد بیرون نمی تونستم دوست صمیمیم رو تنها بذارم از طرفی ریسکش بالا بود اما تو یه حرکت کولمو برداشتم و رفتم سمت در و زدم بیرون شکوفه تو حیاط نشسته بود و داشت با بچه هایی که واسه گدایی میرفتن حرف میزد سرشو بالا آورد و تا منو دید لبخندی زد و به طرفم اومد:میدونستم نه نمیاری
لبخندی زدم و گفتم:تا تهش باهاتم
روشنک یکی از اون بچه ها اومد پیش من و گفت:خاله خاله اری داری کجا میری؟
خم شدم و گونشو بوسیدم و گفتم:هیچ جا زودی برمیگردم خاله جون
-بااشه
romangram.com | @romangram_com