#دزد_قلبم_پارت_25
-گفت امشب نوبت ماست
-اوهوم خوب برم آماده بشم
نگاه تندی بهش کردم و گفتم:واقعا میخوای بری؟
با تعجب گفت:خوب آره دیگه حرف این یارو سعیدی باشه باید بریم
پوزخندی زدم و گفتم:پس موفق باشی
-یعنی چی؟ مگه تو نمیای؟
-نه
-نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-نه
-چرا ارغوان؟چیزی شده؟
نگاهی به دوستم کردم دوستی که عزیزترین بود برام مثه یه خواهر شایدم بیشتر دوستی که برام مثه یه تکیه گاه بود ناخودآگاه رفتم طرفش خودمو انداختم تو بغلش و زدم زیر گریه
romangram.com | @romangram_com