#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی
#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی_پارت_7


دود از کله ی لیلی بلند شده بود، این دیگر چه اعجوبه ای بود برای خودش!

-تو اول شروع کردی، تو چشمام زل زدی گفتی کلاه بردارم...

-با آدم دروغگو هم رفیق نمیشم... من الان کجا تو رو دیدم که بخوام تو چشمات زل بزنم؟

لیلی بی معطلی عکس سلفی با لبی مثلا لبخند به لب از خودش گرفت و برایش فرستاد.

-با آدم هایی که نشه بخاطر لباس تنشون عکسش رو به خانواده نشون داد هم دوست نمیشم...

لیلی دیگر طاقت نیاورد و جیغ بنفشی کشید، اینقدر بلند که مادرش و یکی از خدمتکار ها را به اتاقش کشاند.

-چی شده لیلی؟

لیلی از همانجا گوشی را محکم روی تخت پرتاب کرد و جیغ دیگری کشید و بعد با حرص از روی تاب بلند شدو به سمت کمدش رفت و یکی از شال هایش را برداشت و روی سرش انداخت و در میان بهت و تعجب آن دو از خودش عکس پوشیده ای گرفت و فرستاد!

عکس را که باز کرد لبخند به لبش نشست، لذت می‌برد از حرص دادن این دخترک!

-الان چی؟ خانواده مشکلی ندارن؟ گزینه بعدی نقاب باشه...

سه نقطه آخر گویای هزاران فحش نگفته بود!

محسن با کمی مکث برایش تایپ کرد.

-حالا میشه در موردش فکر کرد.

لیلی باز جیغی کشید و خودش را روی تخت انداخت.

مادرش سری از تاسف برایش تکان داد و به خدمتکار اشاره کرد تا بروند، دخترش باز رگ دیوانگی اش عود کرده بود!

بی‌شعور بی‌شعور بی‌شعور را آنقدر بلند گفت که صدای جیغش در کل خانه پیچیده شد!

خالی که شد گوشی را برداشت و تایپ کرد.

-احیانا فکر کردی دارم ازت خواستگاری میکنم؟

محسن که از مکثش بسی دلشاد گشته بود با نیش باز تایپ کرد.

-کم از خواستگاری نداره، بالاخره صحبت به عمر دوستیه... بعد هم باید با نامزدم اوکی کنم، اون قبول کنه قبولی...

جیغ جیغ باز هم جیغ!

پسرک روان پریش لعنتی!

چقدر دلش می‌خواست فحشش بدهد، حیف که از مرامش و قیافه اش خوشش آمده بود مگرنه صدسال سیاه اینقدر تحملش نمی‌کرد این اعجوبه را! دایرکتش پر بود از هر بنی بشری که تا اراده می‌کرد کمر خم می‌کردند و برایش هر کاری می‌کردند بعد این پسرک هیچی ندار برایش طاقچه بالا می گذاشت!

عصبی تایپ کرد.


romangram.com | @romangraam