#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی
#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی_پارت_66
-باز با شکم خالی نوشیدنی خوردی؟ رحم کن به خودت بدبخت!.
بی توجه به نقو نوق هایش روی کاناپه لم داد.
-چی میخوای که فیلت یاد ما کرده؟
ستاره جعبه ها را روی میز گذاشت و کنارش نشست.
-هیچی جون تو، حوصله ام سر رفته بود گفتم به سر بیام پیشت!
پوزخند لیلی از چشمش دور نماند.
-باز سهیل پرت کرده بیای؟ نگفتم از داداشت خوشم نمیاد بهش بگو اینقدر به پر و پاچه ی من نپیچه؟
ستاره ای بابایی گفت و سرجعبه را باز کرد.
-تو هم هر وقت منو میبینی فکر میکنی بخاطر سهیل اومدم... بابا خیر سرم دوستیم مثلا!
جرعه ای دیگر خورد و به او نگاه کرد.
-من سگم! هیچکی نمیتونه اخلاق گوهم رو تحمل کنه تو هم نمیتونی، اگه هربار با دوتا پیتزا و دو تا بطری کوفتی میای پیشم میدونم که سهیل مجبورت کرده و جیبت رو پر کرده مگرنه، بدون اینا من اصلا قابل تحمل نیستم...
ستاره نگاه از او دزدید، حقیقت محض بود دیگر، اخلاق افتضاحش شهره ی عام بود، با هیچکس نمیماند و همه را نصفه نیمه رها میکرد و هیچ کس نمی توانست برایش کامل باشد!
یکساعتی را همانجا ماند و وقتی فهمید که باز هم مرغش یک پا دارد کیفش را برداشت و خداحافظی کرد و رفت!
تا در بسته شد، لیلی برخاست و دو جعبه را درون سطل انداخت و بطری ها را درون یخچال جای داد.
گوشی اش که زنگ خورد نفس عمیقی کشید، نگاه به آن انداخت، سریع به سمت لب تابش رفت و بیخیال تماس صوتی تماس تصویری را وصل کرد...
چهره ی ملوسش را که دید لبخند نشست کنج لبش.
-چطوری فسقل؟ کلاست تموم شد بلاخره؟
پسر بچه ی پنج ساله اخمی ساختگی تحویلش داد.
-مگه من نگفتم مرد شدم بهم نگو فسقل؟
لیلی خندید دلش برای کشیدن لپ هایش لک زده بود!
-سلامت کو؟ رفتی اونور آب بی ادب شدی؟
-نه خیر، خواستم سلام کنم خودت نذاشتی...
romangram.com | @romangraam