#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی
#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی_پارت_60

-الان دیگه چته؟ من که دور و برت نبودم قاطی کردی؟

شالش را از دور گردنش باز کرد و روی تخت انداخت و به گردنش اشاره کرد.

-شاهکارتو ببین!؟

پویان دستی به گردنش کشید.

-بلاخره باید یه جوری نشونه گذاری بشی که بفهمن صاحاب داری؟ حلقه که دست نمیکنی، حداقل اینجوری میشه به بقیه نشون داد...

دستش را با نفرت پس زد.

-حیونی بخوای نشونه بذاری؟ بعد هم کی گفته من جفت تو هم؟ نه عقدی نه مراسمی نه اسمی نه ثبتی... یه مشت چرت و پرت که دوتا خانواده تحویل هم دادن دلیل این نیست که تو صاحاب من میشی!؟

پویان قامتش را صاف کرد و دستانش را در جیبش فرو کرد.

-اتفاقا الان دارم برای عقدمون برنامه می‌چینن...

از عصبانیت صورتش سرخ شد، خواست به سمت در برود که پویان مانعش شد...

-کجا عزیزم؟ شده من بیام اینجا و دست خالی برم؟

سیلی محکمی به صورتش کوبید.

-تو یه مریض روانی هستی... مریضی که فقط یه چیز تو سرت میچرخه... دست درازی!

پویان خندید.

-دست درازی؟ آدم به زنش دست درازی میکنه؟

-گوه اضافی نخور، هر وقت اسمت رفت تو شناسنامه ام زنم زنم کن بیشرف...ام کوتاهی برداشت‌ و دست زیر چانه اش گذاشت.

-اگه نمی خوای رازت رو فاش نکنم، دختر خوبی باش و جفتک ننداز! بالاخره منم دلم تند تند برای نامزدم تنگ میشه!

اشک از چشمش چکید و روی گونه اش افتاد، چقدر این پسر می‌توانست پست و نامرد باشد!



**



به دو هفته نرسید که بساط عقد و عروسی اش را برپا کردند!

دو هفته اس که نه دیگر خبری از محسن شد و نه او دیگر روی زنگ زدن به او را داشت!

با نفرت دامن لباسش را چنگ کرد، گوشی اش را بیرون آورد، بعد از مدت ها در پیجش یک پست گذاشت، آن هم برای تنها مخاطبی که آرزو می‌کرد ببیند!

اگر مادرش نبود، اگر شرایط او نبود، اگر حال خراب و دل مادرانه اش نبود صدسال هم زیر این خفت زوری تن نمی‌داد!

romangram.com | @romangraam