#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی
#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی_پارت_52

با انزجار حلقه ی نامزدی ای که با زور در دستش فرو کرده بودند را به سمت میز آرایشش پرت کرد!

تمام آنها لعنتی بودند!

قرار فقط به یک دورهمی ساده خانوادگی بود، نه اینکه بخواهند نامزدي را جلوی آن جمع علنی کنند!

اگر التماس ها و نگاه های ملتمس وار مادرش نبود حلقه را همانجا در صورت پویان پرت می‌کرد!.

آخر مگر می‌شود کسی را پابند کسی کرد وقتی دلش پیش دیگری ایست!؟ به درک که نامزد دارد، مهم خودش بود که او را دوست داشت!

به اندازه تمام انسان های روی کره ی زمین به او اعتماد داشت، اویی که هیچ وقت نه دستش هرز رفته بود و نه حتی نگاهش!

درست برعکس پویان که تا فرصتی به دست می‌آورد از هیچ کاری دریغ نمی‌کرد و چون زالو به جانش می افتاد!

مادرش تقه ای به در اتاقش زد و وارد شد.

با ناراحتی نگاهش را به او داد.

-مامان، به خدا من از این پسره خوشم نمیاد، حالم ازش به هم میخوره! چرا منو بردین و جلوی همه حلقه دستم میکنید؟ من آدم نیستم دل ندارم؟

در را به آرامی بست و اشاره کرد که آرام باشد.

رنگ و رویش پریده بود و ضعف داشت.

-ببین لیلی، باور کن پویان هر چی باشه خیلی از بابات بهتره، تو اراده کن بعد ازدواج باهم برین خارج...

پوزخند نشست روی لبش.

-من میگم از خودش خوشم نمیاد! حالت خوب نیستا مادر من؟

ژیلا دست روی دلش گذاشت.

-حالم که اصلا خوش نیست، چند روزه دل پیچه دارم، آب هم به زور میتونم بخورم... گمونم باز معده ام عصبی شده!

کلا بدبختی خودش را از یاد برد، زیر آن آرایشی که روی صورتش داد ضعفش مشخص نبود اما حالا که صورت بدون آرایشش را دید ترسید!

-مامان جدی جدی حالت خوب نیستا؟! حاضر شو بریم دکتر اینجوری نمیشه!

ژیلا به زور روی تخت نشست.

-نمی خواد مادر خوب میشم نگران نباش!

می‌توانست نگرانش نباشد! تنها کسی بود که با جان و دل او را می پرستید، شنلش را از روی تخت برداشت.

-میرم به راننده میگم آماده باشه ببرتمون بیمارستان.

تا خواست مادرش لب به شکوه بگشاید در اتاق را باز کرد که به سراغ راننده برود که با پویان سینه به سینه شد!

-کجا این موقع شب؟

romangram.com | @romangraam