#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی
#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی_پارت_48
-همه اتفاقا رفتن خونه ما و منتظر ورود ما دوتا زوج عاشقن...
هری دلش ریخت!
اصلا یادش نبود قراربود مهمانی بگیرند در خانه ی منحوس این بی همه چیز!
قدم بعدی را که پویان برداشت دیگر به دیوار چسبیده بود!
دست بر چانه اش گذاشت و فکش را محکم فشرد.
-من خوب بلدم چجور دخترای وحشی رو مطیع خودم کنم بیب!
این را که گفت و ذره ذره وجود لیلی را به لرزه در آورد.
لیلی در مقابل این غول بی شاخ و دم هیچ محسوب میشد...
***
با انزجار لیف را بر تمام بدنش کشید، حس نجس بودن لحظه ای رهایش نمیکرد.
کاش میمرد! کاش زمین دهان باز میمرد و او را می بلعید!
قراربود برای ناهار با محسن بروند به انتخاب او غذا بخورند نه که اینطور خوار و ضعیف روی تخت بیفتد و آن بیشرف حیوان هر بلایی میخواهد سرش بیاورد!
گوشه دیوار سر خورد و اشک ریخت، به قول خودش گذاشته بود به وقتش ولی روحش را کشته بود، با این مجوز که پدرش به این پست فطرت مجوز داده بود که نامزدش است و هر جور میخواهد میتواند با او تا کند!
تقه ای به در حمام خورد.
-بخوای بیشتر طولش بدی مجبورم بیام داخل، اینو که نمیخوای؟
کاش بمیرد... کاش آتش بگیرد صاحب این صدای لعنتی!
به زور از سرجایش برخاست، حوله به تن کرد و از حمام خارج شد.
پویان سیگار کنج لبش بود، نگاه خریدارانه ای به او انداخت.
-کاریت که نکردم، دوش رفتی بگیری که چی بشه؟
با نفرت نگاهش کرد.
-نجاست میدونی چیه؟ هربار لمسم میکنی حس میکنم نجس شدم!
خندید ترسناک و منفور!
-بخوای باز زبون بریزی، مجبور میشم کاری رو بکنم که نباید، تا اینجا هم خیلی خوددار بودم که جلوی خودمو نگه داشتم!
مثلا دو ماهه نامزدیم، این چیزا مال روز اوله، من احترامت رو نگه داشتم مگرنه خوب بلدم چجور با شناسنامه سفید انگشت نمای خلقت کنم؛ متوجه منظورم که میشی؟
romangram.com | @romangraam