#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی
#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی_پارت_47


-جرات چی؟ چرت وپرت میبافی به هم! یادت نرفته که مثلا نامزدیم!

صورت لیلی از عصبانیت سرخ شد.

-گوه خوردی، خودتون بریدین و دوختین، خیلی مشتاقی با بابام که عاشقته بشین پای سفره عقد، اتفاقأ به هم میاین...

پویان از ماشین پیاده شد و به سمتش رفت و قبل از آنکه بخواهد لیلی از دستش قرار کند مچ دستش را اسیر خودش کرد.

-این بریدن و دوختنا قرار شده بعد کنکور سرکار کاملا علنی بشه، پس حد خودتو بدون و زر الکی نزن... الان هم تا سگ نشدم و زنگ نزدم به بابات مثل بچه آدم سوار شو...

در ماشین را باز کرد و لیلی را داخل ماشین هول داد، لیلی از ترس بی آبرویی سوار شد، از ترس خفت های دوباره پدرش بر سر مادرش!

لیلی هیچ کدام از این اتفاق هایی را که داشت می افتاد را نمی‌خواست و حتی یکی از آنها را برای محسن نگفته بود!

محسن اما هنوز گوشی دم گوشش چسبیده بود! نامزدش بود! به دختری که نامزد داشت دلبسته بود!

دست بر روی صورتش گذاشت و چشمانش را بست.



***



وارد خانه که شد، پویان هنوز پشت سرش می آمد!

حتی از پله ها که بالا رفت و وارد اتاقش که شد و خواست تا در را به هم بکوبد، اما با قرار گرفتن پای پویان وسط در نتوانست در را ببندد.

در را به راحتی هُل داد و خودش وارد اتاق شد، در را محکم به هم کوبید.

-چته الان؟ مرگت چیه؟

لیلی مقابلش ایستاد و غرید.

-دردم اینه حالم ازت به هم میخوره! از تو از قیافه ات از صدات از همه چیزت! میبینمت کهیر میزنم... رک و راست میگم، خودت گم و گور شو از زندگیم...

خنده ی عصبی که پویان تحویلش داد، زیادی ترسناک بود!

-حواست هست داری با من حرف میزنی دیگه؟

-جز تویِ لجنِ منحرف، مگه کسی تو این اتاق هست؟

پویان قدمی به عقب برداشت، کلید را در قفل چرخاند و و در مقابل چشمان از حدقه بیرون زده ی لیلی کلید را درون جیبش انداخت!

-توهم برت نداره بتونی بهم دست بزنی!؟ جیغ میکشم آبرو برات نمیذارم!

نزدیکش شد.


romangram.com | @romangraam