#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی
#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی_پارت_46

مکث کوتاهی کرد و بعد با نوچی جوابش را داد.

-خیلی بدی...

در جوابش فقط خندید، صفحه تست را جلویش گذاشت و بسم الله ی گفت و شروع کرد.



*



***

باورش نمی‌شد به کنکور برسد، نصف بیشتر کتاب ها را برایش دوره کرده بود، چند ماه زمان برده بود، خودشان هم آمار از دستشان در رفته بود، لیلی اما سراسر استرس بود و ذوق زیادی داشت، میخواست برای دومین مرحله ی سخت زندگی اش خودش را آماده کند، اولی را که به لطف محسن و آموزش هایش توانسته بود گواهینامه اش را در مقابل چشم های از حدقه بیرون زده پدرش بگیرد و یک دویست و شش آلبالویی را نصیب خودش کند، دومی هم همین کنکوری بود که چند ماه برایش جان کنده بود تا بالاخره بتواند از شرش راحت شود.

عالی نبود برایش، ولی خوب بود! فکرش را هم نمی‌کرد بتواند از پسش بر بیاید، پاسخنامه اش را که تحویل داد و از جلسه بیرون آمد نفس عمیقی کشید بالاخره توانسته بود این خان هفت لعنتی را پشت سر بگذارد، فقط دعا می‌کرد که نتیجه اش خوب باشد که شرمنده ی محسن نشود.

کیفش را که گرفت بی معطلی شماره ی محسنی را گرفت، بی آنکه بداند آن سوی خیابان در انتظارش در ماشینش نشسته!

محسن هم مثل خودش استرس داشت و تمام مدت دعا می‌کرد خوب از پسش بر بیاید.

کنار خیابان ایستاد و منتظر شد تا جوابش را بدهد.



-شیری یا روباه؟

خندید، شیرین و دلربا، نمی دانست خنده هایش چه پدری از دل محسن در می‌آورد!

-نه شیرم نه روباه، ولی امروز ناهار مهمون من، میبرمت یه جای توپ...

محسن خواست از ماشین پیاده شود و برایش دست تکان دهد، میخواست سوپرایزش کند و ناهار را او مهمانش کند اما دستگیره را تا فشرد ماشین فراری مسی رنگی جلوی پای لیلی توقف کرد! دستش روی دستگیره خشک شد.

-میای دیگه؟

لیلی توجهی به ماشین نداشت ولی محسن چیزی انگار در دلش هری فرو ریخته بود!

-سوار شو نامزد گلم... .

صدایش از آن سوی خط به گوش محسن هم رسید!

گوشی در دستش مشت شد.

لیلی به راننده نگاه کرد و قیافه نحس پویان را که دید ابروهایش در هم گره خورد و هول زده بی آنکه جوابی از محسن بگیرد با عذرخواهی گوشی را قطع کرد و به سمت پویان رفت.

-تو به چه جرأتی وسط خیابون صدام میزنی؟

پویان خندید!

romangram.com | @romangraam