#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی
#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی_پارت_40
-یه بهونه ای حالا، تو چیکار داری چه بهونه ای...
محسن در هوا منظورش ا گرفت و دست جلوی دهانش گذاشت تا صدای خنده اش به گوشش نرسد.
-عکس جدید نفرستادی؟ گمونم توبه کردی!
-اوهو، تصمیم گرفتم تا تو عکس ندی منم چیزی نفرستم، همینایی هم که دادم شرط میبندم یا دان نکردی یا پاک کردی!
داشت همه را در وات و اینستایش داشت و حتی آن عکس چادر گلدارش را هم ذخیره کرده بود.
-آفرین که اینقدر خوب دوست و رفیقت رو میشناسی...
قلبش برای لحظه ای از حرکت ایستاد، به او گفته بود دوستش! رفیقش! یعنی قبول کرده بود!
آب دهانش را به زور صورت داد و نفس عمیقی کشید.
-این یعنی الان قبولم کردی دیگه!؟ بعد نزنی زیرشا... گفته باشم شده پاتو میکشونم به دادگاه ها!
لبخند روی لب محسن کشیده تر شد.
-من تاحالا دروغ بهت گفتم؟ یا زیر حرفم زدم!؟
انگار که جان گرفت... اگر جیغ نمیزد خالی نمیشد...
-محسن ببین من بعد باهات تماس میگیرم... فعلا..
این را گفت و با سرعت از روی تخت شیرجه زد.
عین جن زده ها در مقابل بهت و تعجب همه با سرعت از ویلا بیرون رفت و خودش را به ساحل رساند، تا آنجا که میتوانست جیغ زد و بالا و پایین پرید، هیچ وقت تا این اندازه حال دلش خوب نبود.
نفس کشید و عطر دریا را در ریه اش فرستاد، خالی که شد، حالش که خوب شد همین که برگشت با کسی برخورد کرد، سرش را بلند کرد و همین که او را دید لبخندش ماسید، هر چه محسن حالش را خوب میکرد این پسر فقط بلد بود گند بزند به احوالش!
خواست توجهی به او نکند و برود اما سد راهش شد.
-معمولا دخترا موقعه اشون میشه اینجور بپر بپر نمیکنن؟ آخ و آوخ میکنن و حوله گرم و کیسه آبگرم و کلی قرص میخورن!... تو احیانا چند روزه الکی همه رو نپیچوندی؟
پوزخندی نثار این پسرک گستاخ کرد.
-نه بذار رک بگم خیالت راحت بشه، بهونه تراشیدم که قیافه نحس تو یکی رو نبینم، باز پدر و مادرت رو میتونم تحمل کنم... اما توی بی همه چیزو نه...
سیگارش را توی آب پرت کرد ونگاه خیره اش را به او داد.
-هر چی میخوای تقلا کن، تهش مال خودمی ریزه!
romangram.com | @romangraam