#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی
#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی_پارت_35
بد مزه اش زیر دندانش رفته بود، با همان عضله هایی که از روی پیراهن هم مشخص بود که چقدر برایش هزینه کرده و وقت گذاشته به سمتش رفت، مقابلش ایستاد.
-پارسال دوست، امسال آشنا! خانم لیلی سپهری کوچک...
اخمی تحویلش داد.
-دقیقا، پارسال دوست امسال آشنا، آقای به ظاهر جنتلمن هفت خطی که پای حرفش نمی مونه و سوءاستفاده کردن رو خوب بلده!
خندید، آن هم چه خنده ای، این اسباب بازی کوچک عجیب به دلش نشسته بود، از دخترهای چموش خوشش میآمد، مخصوصا از این یکی... لیلی سپهری!
-باید برات باعث افتخار باشه، پویان آریان تو رو بوسیده!
-گمشو تو هم، حالم از خودت و اسمتو این استایل مزخرفت و این خود بزرگ بینی نحست به هم میخوره، همین الان هم گفته باشم من دوست پسر دارم، الکی برا من قیافه نیا، جلوی اون تو برای من عددی نیستی...
خواست برود ولی مگر پویان بیخیال میشد، محال ممکن بود بگذارد گنجشککش از دستش در برود!
-کجا حالا! بودی خانم، دوست پسر داری و پدر بزرگوارت منو اینجا منتظر سرکار علیه کاشته؟ این سیاه بازی ها رو برو با یکی دیگه انجام بده فسقلی...
پوزخندی تحویلش داد.
-نه به بابام ربط داره نه تو، من یکی رو دوستدارم که یه تار موش رو با صدتای امسال شماها عوض نمیکنم...
پوزخند روی لب پویان زهرآلود بود انگار.
-با من در نیفت، من از کسی یا چیزی خوشم بیاد دارو ندارش رو میگیرم تا محتاجم بشه، بنده ام بشه...
بند پاکت را درون دستش فشرد.
-منم بنده ی یکی ام که خوب بلده چجوری امسال تو رو به خاک سیاه بنشونه...
این را گفت و با نفرت دستش را از درون دستش آزاد کرد و با سرعت از پله ها بالا رفت، تا به اتاقش رسید قفل در را زد و پشت در اتاق روی زمین سر خورد، قلبش دیوانه وار در سینه اش میکوبید، نفرین به پدرش با این نسخه پیچی مزخرفش!
نگاهش به یاس ها افتاد، هنوز تک و توکی اشان جان داشتند تا به او هم جان بدهند، برخاست و به سمتشان رفت، نفس عمیقی کشید، چیزی بیشتر از این یاس را میخواست، به دنبال بهانه گشت اما قبل از اینکه چیزی را جور کند دستش دکمه تماس لمس کرده بود و بالافاصله صدای خسته ی محسن در گوشی پیچید.
نفس عمیقی کشید، گوشی را به گوشش چسباند.
-باز میخوای به کی فحش بدی؟
-تو چرا همیشه بی موقع خوابی؟
محسن غلتی خورد.
-برای این که اون ساعتی که شما خوابین بنده بیدارم... ديشب هم تا صبح داشتم با آبجیم کار میکردم برای امتحان امروزش...
"حسودی اش شد، به خواهرش! کاش لااقل جای خواهرش بود!"
romangram.com | @romangraam