#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی
#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی_پارت_25
-گمونم امروز قرار بود بعد آموزش زنگ بزنی طرفو فحش بدی، مگه نه؟
همزمان در عقب باز شد و نفر سوم با سلامی کوتاه سوار ماشین شد و لیلی بی توجه به حضور او نیشش باز شد.
-دقیقا، پس یه کاری کن قبول بشم! دیدی که فحش دادنم هم ملسه...
-ماشین رو روشن کن...
لیلی هم ذوق زده از اینکه پارتی به این دسته گلی نصیبش شده استارت را زد تا خواست حرکت کند ماشین با پرشی به جلو حرکت کرد و خاموش شد.
-از داغون اونورتری، کمربند هم کلا اعتقادی بهش نداری مگه نه؟
لیلی آب دهانش را به زور قورت داد.
-الان رد شدم؟
-اونو که افسر زحمتش رو برات میکشه ، ولی چند جلسه آموزش داری بعد امتحان..
نفسی از سر آسودگی کشید و لبخندش کش آمد.
الهی تب کنم پرستار تو باشی را با تمام وجودش حس میکرد.
***
محسن که کارش تمام شد تابلو را از روی سقف برداشت و درون صندوق عقب گذاشت.
تا سوال ماشین شد، لیلی بلافاصله کنارش نشیت و در ماشین را بست!
مات نگاهش کرد.
-دو ساعت پیش ازم خداحافظی کردی، هنوز نرفتی؟
-داری میری منم سر راهت پیاده کن ثواب داره!
محسن خنده اش گرفت.
-کوچولو، راه من اون سر شهره، راه تو اون بالا بالاها! من تو رو دقیقا کجا پیاده کنم؟
-هر جا عشقت کشید!
-همین جا پیاده شو، باور کن کار دارم، به آبجیم قول دادم زودتر برگردم خونه برای درساش کمکش کنم.
لبخندش محو شد!
romangram.com | @romangraam