#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی
#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی_پارت_17


-بفرما بخور، بخور ببینم چجور میخوای خودتو سیر کنی؟ شنیدم باز یکی از اونایی که ضامنش شدی قسطش رو پرداخت نکرده؟

رحیم دستی به پیشانی اش کشید و دفترچه ها را از درون ظرف برداشت.

-میده، این ماه دستش خالی بود، خودش هم کلی شرمنده بود و اومد عذر خواهی کرد...

راحله دست از غذا خوردن کشید.



-نه که ما دستمون پره پره! عذرخواهی برای ما برنج و گوشت میشه مرد حسابی؟ چرا یه ذره دور اندیشی نداری؟ اصلا من به درک، سه تا بچه گذاشتی تو دامن من! این یکی که موقع زنشه، اون یکی هم دور دیگه باید فکر جهازش باشی، این بچه هم برای درس و مشق و مدرسه پول میخواد... دیگه خرج های خونه و قسط هایی که داریم هم به درک!

مهدیه ظرف غذای خودش را جلوی پدرش گذاشت.

-مامانی حرص نخور، من یکی تا آخر عمرم شوهر نمیکنم...

مادرش عصبانی به او توپید.

-تو گوه میخوری، خجالت نمیکشی جلوي بزرگترت اسم شوهر میاری ورپریده؟ تو دهنت هنوز بوی شیر میده!

محسن به زور خنده اش را خورد و به خواهر رنگ پریده اش نگاهی انداخت، دلش به حالش سوخت.

-راحله خانم، اون دختره که امروز اومد خونه اسمش چی بود؟

راحله انگار در شوک قرار گرفته باشد تا محسن این را گفت لبش به لبخند باز شد و چشمانش برق زد.

-وای دیدی چه دختر دسته گلی بود؟ ماهه ماه... هزارتا خواستگار داره...

محسن کاسه ای از سالاد را نامحسوس جلوی پدرش گذاشت و اشاره کرد که غذایش را بخورد، بعد با همان لبخند رو به مادرش گفت:

-واقعا؟ چند سالشه مگه؟

مادرش با رویی گشاده و ذوقی آشکارا از اول شروع کرد به تعریف کردن از سارا! غذای پدرش که تمام شد محسن قاشق و چنگالش را درون بشقابش گذاشت و الهی شکری گفت و از مادرش تشکر کرد.

-خب مادر، میخوای یه قرار بذاریم باهاش حرف بزنی؟

محسن لیوان دوغ خالی شده اش را درون بشقاب گذاشت و برخاست.

-واقعا حیف شد، دختر خوبیه ها، ولی گفتم تو ماشین بهتون، من...

مادرش بی معطلی قاشقش را سمتش پرت کرد و محسن خندید و جاخالی داد و تا مادرش خواست بجنبد به اتاقش پناه برد.

-یکی از یکی بی عقل تر... همشون به توی...

نگاهش که به شوهرش افتاد که مشغول خوردن آخرین قاشق سالادش است دود از کله اش بلند شد.

-مگه قرار نشد جای غذا دفترچه بخوری؟


romangram.com | @romangraam