#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی
#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی_پارت_14
-از این کارا نمیکرد، کسر شانش
بود دخترش تو کارتش پول نباشه، معلوم نیست کدوم بی پدری تو گوشش وز وز میکنه که اینکارو کرده...
محسن به ناخن های شکسته دستش نگاهی انداخت و یادش افتاد که حتما با ناخن گیر صاف و صوفش کند.
-به جای جیغ جیغ کردن بشین کتاب بخون... درست رو بخون، آخر درس خوندن کجاش سخته که هی از زیرش در میری؟
-اونجاش که تحمل اون معلم های بیخود رو ندارم... همشون از دم خبرچین و مزدور بابامن...
محسن خندید.
-خوشم میاد باباته و اینجور جبهه میگیری و بهش لطف داری، اگه کس و کارت نبود چیکارش میکردی؟
-میسپردم یکی بفرستش ناکجا آباد تا اینقدر چشمم بهش نخوره...
همان موقع در حیاط باز شد و محسن کمی سرش را بلند کرد و پدرش را دید که دو کیسه در دستش دارد و وارد حیاط شد و با پا در را پشت سرش بست.
نگاهش که به کله مبارکش می افتد به زور خنده اش را مهار میکند.
-بر عکس بابای من هر جا میره با خودش روشنایی میبره... اصلا نور و معنویت ازش تشعشع میشه...
لیلی پوفی کشید.
-خوش به حالت، کاش میشد جای باباها رو عوض کرد، من الان چیکار کنم هیچی پول ندارم، رفیقام هم مسخره ام کردن و بعد تو خیابون ولم کردن و رفتن!
-اولین کاری که میکنی رفیقات رو عوض کن، اینا به درد لای جرز دیوار هم نمیخورن...
-اونو که دارم براشون، چنان ادبشون کنم... ولی میشه خواهش کنم تو بیای دنبالم؟
محسن خندید، این دختر از هر فرصتی سواستفاده میکرد!
-نه قربون، بنزین مفت ندارم بیام دنبالت.
-خسیس، بهت میدم...
-هنوز جای قبلی درد میکنه!
-خیلی بیشعوری... الان من تک و تنها تو خیابون چه غلطی بکنم؟
-آدرس دقیقت و تیپی که زدی رو برام اس کن...
-خیلی جیگری...
تماس را که قطع کرد بلافاصله پیامی از طرف لیلی آمد، او هم بی معطلی برایش با همان آدرس و آدرس خانه اش اسنپی گرفت و راننده که تماس گرفت گفت چه تیپی دارد.
بعد هم پیامی به لیلی داد که برایش اسنپ گرفته و بلافاصله لیلی که بد رکی خورده بود پشت سر هم، هر چه در توانش بود از الفاظ رکیک بهره برد و اینفدر برایش پیام فرستاد تا دستانش خسته شد، آخرین پیامش مصادف شد با ایستادن یک پراید سفید با آرم اسنپ جلوی پایش.
romangram.com | @romangraam