#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی
#دوست_دارم_ولی_با_ترس_و_پنهانی_پارت_10

پوفی کرد، از جیغ جیغ کلامش کاملا مشخص بود که مخاطب گرامی اش چه شخصی می‌تواند باشد.

-نه، من فقط شماره رفیقام رو سیو میکنم، کاری به کار غریبه ها ها ندارم...

-یعنی چی این حرف؟ یعنی قبول نکردی؟

محسن روی پهلو چرخید و گوشی را روی گوشش جا به جا کرد.

-الان مگه آخر هفته اس؟

-من نمی تونم تا آخر هفته صبر کنم، اگه نمی خوای بگی با آدم هایی که عجولن رفیق نمیشی؟

لبش به لبخند گشوده شد.

-اتفاقا زدی به هدف...

_خوشت میاد منو حرص بدی نه؟

-دقیقا به نکته مثبتی اشاره کردی...

-اذیت نکن، من اعصاب ندارم... یک کلام بگو آره یا نه...

-نه...

لیلی همانطور که که در حیاط درندشتشان چرخی میزد نفس عمیقی کشید.

-چرا نه؟ می دونستی الان قضیه باید برعکس باشه و تو ناز منو بکشی؟

به سقف اتاقش خیره بود.

-دلیلی ندارم که بخوام با کسی که نه میدونم کیه و نه میدونم چیکاره اس رفیق بشم...

-اسمت محسنه درسته؟ تو پیجت اینه...

-بله من کلا خودمم... اهل مستعار و این حرف ها نیستم.



-آقای خودت، رفاقتت رو نخواستم، ولی پایه ی تماس تلفنی و چت که هستی؟

-والا من وقت اضافه ندارم...

-حالا هر وقت آزاد بودی، هوم چطوره؟

-اگه موازین اخلاقی رعایت بشه شاید...

-زهرمار توهم... هی بی‌شعور تر میشه، منو چی فرض کردی تو؟

-یه دختر که به هر کی تو خیابون دید پیشنهاد دوستی میده...

romangram.com | @romangraam