#دوسه_تا
#دوسه_تا_پارت_41
کارامروزمون خیلی عالی بود..
به ستاره گفتم پایه شیطنت هستی
ستاره باخنده گفت :آره هستم
یه سوسک پلاستیکی برداشتم مریم خیلی میترسید. رفتم آشپزخونه گفتم: مریم امروز یه کیک خوشمزه درس کن برام که هوس کردم
مریم:باشه عزیزم
تا مریم سرش به کارش گرم شد سوسک جلوپاش انداختم تارفتم نشستم صدای جیغ مریم بلند شد وای سوسک وای یکی اینو بکشه میپرید بالا وپایین همه داشتن میخندیدن.
مریم:زهرمار بیشعورا سکته کردم
یه لحظه دیدم مریم زیرپاشو داره نگاه میکنه فهمیدم که متوجه شده پلاستیکیه
یه جوری همه مارونگاه میکرد انگارقتلی چیزی اتفاق افتاده ماهم انگارنه انگار چیزی شده خودمونو مشغول کردیم مریم هم دید خیلی پروتشریف داریم یه چشم غره به هممون رفت وکارشو انجام داد
نشسته بودیم مریم برامون کیک اورد فاطی هم چایی.
آخ چسبید حسابی گشنم بود انقد خورده بودم دیگه نمیتونستم ازجام تکون بخورم همه با تعجب نگام میکردن
گفتم:چیه خوشگل ندیدین خب گشنمه بیشعورا
رفتیم سرکارامون داشتم حساب کتاب میکردم
حس کردم یه چیزی زیرپام تکون میخوره خیلی ترسیده بودم خاستم جیغ بکشم
که ستاره گفت:عادی باش نترس کار فاطمه و مریمه
گفتم چی هست
میترسیدم سرمو بیارم پایین
ستاره:موش
چی موششششش
ستاره:نترس بابا الکیه فک کنم فهمیده ان سوسکه کاره تو بوده فقط نمیدونم ازکجا اوردن به این سرعت
تونمیشناسی اینارو همچی آماده دارن دیوونه ها دارم براشون میدونم کارفاطیه چون دیده این بلاروسرمریم اوردم بهش گفته اینکاروکنه وگرنه مریم که بلدنیست و عقل نداره که
ستاره:خخخخ شماها دیگه کی هستین
روحیه ستاره خیلی عالی شده بود کم کم یه چیزایی ازقبل یادش امده بود دکتر برده بودمش گفت خیلی عالیه اینجورپیش بره همچیو به یادمیاره.
امروز خیلی روز خوبی بود به سه دلیل
یکی اینکه ستاره کنارم بود
بعدیش اینه گه فهمیدم تیام ستاره رودوست داره خیلی خوشحال شدم چون ستاره خواهرمه خوب میشناسمش کی بهترازاین
وسومیش اینکه بعداین همه مدت امدم اینجا دلم تنگ شده بود برا کافی شاپ بچه ها دورهم بودن خیلی روزخوبی بود
.......................................................
فردا اگه گفتین چه روزه ای یه روز خیلی مهم اما نمیدونم کسی یادشه یا نه نمیدونم
دروبستیم رفتیم خونه باهزارفکر خابم برد صبح پاشدم به امروزفکرکردم خیلی روزمهمی برام بود. انقدخوشحال بودم که نگو...
رفتم پایین سلام کردم نشستم صبحانه خوردن اما هنوز هیچ کس تبریک نگفت بهم اخه امروز تولدمه خیلی ذوق وشوق دارم
مریم زنگ زدگفت بیا بریم بیرون بگردیم خیلی ناراحت بودم اخه یعنی هیچ کس یادش نبوده تولدمنو
یعنی براشون مهم نیستم
حاظرشدم یه تیپ خیلی خوب زدم درسته همشون نامردن اما بخاطردل خودم لباس خوشگل پوشیدم یه آرایش غلیظ میکنم.
سوارماشینم شدم اخه نمیدونم چرا خودشون نیومدن
romangram.com | @romangraam