#دوسه_تا
#دوسه_تا_پارت_40
ستاره چشاشو بسته بود داشت صلوات میفرست مریم داشت فش میداد به هممون حتی به اون یارو که پایین بود تنظیم میکرد دستگاه رو همه داشتن میخندیدن امدیم پایین دیدم بچه ها همه آب قندلازمن خخخ
تینا:آخه جربزشو ندارین چرا سوارمیشین ترسوها بگین میترسیم حالمون بدمیشه دیگه این چه مشکلی داره اخه
بچه ها انقد پروبودن کم نمی اوردن بازم میگفتن سوارشیم
رفتیم ماشین سوارشدیم . نشستم توماشین ستاره هم کنارمن ،تیام تنها نشسته بود،مری،فاطی هم جدا
گازمیدادم ازقصدمیزدم به یکیشون اونا هم به من میزدن خیلی جالب بود یبار مریم حواسش نبود داشت با فاطمه کل کل میکرد ازپشت چنان زدم بهش رفت بالا اومد پایین اخه کمربندم نبسته بود صدا خانومه امدگفت بااخم:
خانوم کمربندتونوببنیدین
مریم یه چشم غره رفت دوباره ادامه دادیم امدیم بیرون همه چیو سوارشدیم خیلی کیف داده بود به حساب تیام رفتیم رستوران هممون فست فود سفارش دادیم
داشتیم میخوردیم همش تیامو زیرنظرداشتم میدیدم چقد ستاره رو نگاه میکنه باید بپرسم ازش خیلی تابلوعه کلک
تیام رفت پولو حساب کرد سوارماشین شدیم مریم همه رو رسوند رفتیم خونه به تیام شب بخیر گفتیم رفتیم تو اتاق
تینا:خیلی خوش گذشت ستاره نه
ستاره:آره خیلی واقعا امروز بهم خوش گذشت دوستای خوبی داری دیگه احساس بدی ندارم
تینا:خواهری همچی یادت میاد با بچه ها غریبی نکن باخانوادمم همینطور توقبلا انقد اومدی اینجا که عادی بود برات حتی با تیام هم شوخی میکردی اما یه مدتی گمت کردم خداروشکر الان پیدات کردم من تو انقد خوب بودیم همه حسودیشون میشد بخاب گلم فردا کلی کارداریم
ستاره: مرسی باشه شب بخیر تینا جونم
تینا:شب بخیر عزیزم
انقد فضولیم گل کرده بود البته(کنجکاویم)خخخ رفتم اتاق تیام بدون اینکه دربزنم
تیام:هزاربار گفتم دربزن شاید لخت بودم
تینا:فداسرم بابا داداشمی
تیام چشم غره رفت گفت:چیکارداری
تینا:بگو چرا ستاره رو اونجورنگاه میکنی انقد تابلوعه بچه ها هم فهمیدن
تیام:وای ستاره هم فهمید
تینا:فک نکنم اولا ستاره نه یه خانوم هم بهش وصل کن دوما بگوچته
تیام پاشد رفت دم پنجره گفت:ببین تینا یه حسی دارم جوری که با زینب نداشتم الان که دارم فک میکنم عاشق زینب نبودم یعنی فکرمیکردم هستم اما نه نمیدونم چه حسیه اما تا کنارشم آرومم پیشش نیستم دلتنگشم فکرم پیششه اینکه تورستوران وقتی پسره اونجورنگاه کرد میخاستم خرخرشو بجوم نمیدونم چمه
با لبخند نگاش کردم
تینا:عاشق شدی داداشم مطمنم عشقه
تیام:نه
تینا:آره تیام فقط الان نبایدبهش بگی باید بزاری حالش میزون شه میدونی که درجریانی بعدابگو
تیام:باشه تیناجونم مرسی که هستی بروبخاب که خسته ای فردا باید زود پاشی راستی مراقب خانوممم باشا
تینا:خیلی پرویی شب بخیر
رفتم اتاقم درازکشیدم داشتم فکرمیکردم اخه پسرپرو میگم عاشق شدی میگه نه بعدمیگه مواظب خانومم باش آخ ادم چقدمیتونه پروباشه برای زینب هم دارم اگه داداشمو نمیخاست غلط کرد باهاش حرف میزد همه میدونستن باید بفهمم چرا سرکارگذاشته.
خابم برد صبح پاشدم ساعت (7:30)بود زودحاظرشدم ستاره هم صداکردم تا حاظرشه
زنگ زدم پچه ها تا بیان خیلی وقته کافی شاپ بستس خیلی بدشده اینجور
من و ستاره رفتیم پایین تندتند صبحانمونو سرپایی خوردیم سوارماشین شدیم تامیتونستم گازدادم رفتم تودیدم بچه ها زودترازما امدن سلام و روبوسی کردیم هرکی نشست سرجاش ستاره هم کنارمن بود
ستاره:تینا چقد قشنگه اینجا کارتون عالیه
تینا:ممنون عزیزم دعا کن کارمون دوباره بگیره خیلی وقته نبودیم
ستاره:انشالله میگیره
romangram.com | @romangraam