#دوسه_تا
#دوسه_تا_پارت_4
هردوگفتن نه:
اخه ما استاد این بودیم باباهامونه راضی کنیم وقتی میدونیم نمیشن
مریم منو رسوند خونه:
سلام سلام دخترگلتون امده خوشگل خونه امده کسی نیس تحویلمون بگیره
تیام:خودشیفته خانوم ریخت سقف.
پسره خل اولا زبون نداری سلام کنی دوما کوری نمیبینی خوشگلم نگو اون دوست دخترات قشنگن همشون شبیه بزن
مامان:دوست دخترا
بزارمامان برات تعریف کنم این پسرت
مامان :خب
تیام ازاون پشت چشم غره میرفت میگفت نگو منم دلم سوخت
گفتم مامان میدونی چیه دوسه تا ازاین دخترا دیدم به تیام نظردارن تیام محلشون نمیده داشتم اونا رومیگفتم
مامان:مطئنی: آره مامان جونم
مامان که رفت :گفتم پسره خل حیف ک دلم سوخت وگرنه همرومیگفتم یه ایشی گفتمو چشم غره هم رفتم بعد از پله ها رفتم اتاقم.
توتخت نازم درازکشیدم داشتم نقشه میکشیدم چجوری بابارو راضی کنم
که نفهمیدم چیشد خوابم برد.
صبح باصدایه بع بع بع پاشدم
دختره بیشعور اون موقع توپارک بودیم گوشیم گرفت نگو میخاسته اینکارو کنه فاطی خل باید عوضش کنم آبروم میره
رفتم یه ابی به دستو صورتم زدم رفتم پایین
.سلام صبح همگی بخیر روزخوبی باشه البته بامنین روز خوبی هست
مامان و بابا میخندیدن اما تیام گفت خودتو خیلی تحویل میگیری.
گفتم حرف نزن آرامشم بهم خورد.
بعدم خیلی راحت صبحانمو خوردم اما اون حرص داشت میخورد.
رفتم نشستم جلو تلویزیون همش داشتم کانال عوض میکردم بابام پیشم نشست.
گفتم بابا
بابا:جانم
میخایم با مریم وفاطمه بریم شمال
بابا:با اجازه کی
با اجازه توعشقم
بابا:اونوقت فکر کردی اجازه میدم
آره میشناسمت تو دخترتو دوس داری گناه دارم آخه بابا جونم من ک دوستتت دارم عاشقتم.
بابا:هرکار کنی راضی نمیشم
یه ماچ لپشو کردم گفتم باباییی بخدا هیچی نمیشه ک. میخایم فقط بگردیم بعدشم مگ بچه ایم
اصن شاید اعتماد نداری بهم. شانس ندارم ک
بابا:اعتماد دارم دخترم اما خطرناکه سه تا دختر برن شمال
بابا خب اجازه بده دیگ میدونی ک قولام قوله قول دادم دیگ
romangram.com | @romangraam