#دوسه_تا
#دوسه_تا_پارت_37
رفتم توگوشش گفتم هیز دخترمردمو خوردی به زینب میگما دیدم ناراحت شد مگه چیشده
تیام چیزی شده چرا ناراحت شدی
تیام: مهم نیس بعدا بهت میگم فعلا بیا بریم
تینا:رفتم توفکر اخه چرا ناراحت شد شاید با زینب دعواش شده قهرن نمیدونم گیج شدم
سوارماشین تیام شدیم رفتیم به سمت ویلا دلم تنگ شده بود برای اون موقع که رفتیم شمال تو ویلا بیرون رفتنامون اما حیف بعدش به گند کشیده شد
رسیدیم دروبازکردم رفتم تو ازقبلش به بچه ها خبرداده بودم که داریم میایم.
سلام سلام ماامدیم خوش امدیم دوباره شده بودم شیطون
همه سلام کردن مریم و فاطی با ستاره روبوسی کردن پسراهم امده بودن
من پیش مری،فاطی،ستاره نشسته بودم حسین ،محمد با تیام حرف میزدن میخندیدن اما امیر توخودش بود نمیدونم چرا شاید ازمن ناراحته ولی به من چه تقصیر من نیست که
داشتیم میخندیدم گفتم بچه ها پایه املت مشتی تینا جون هستین
همه زدن زیرخنده گفتن یادش بخیر اخه ما خیلی قبلا املت میخوردیم همشم کارمن بود کم پیش میومد پچه ها درس میکردن همه تایید کردن اخه حسابی گشنه بودیم شکما درحال قاروقور بود رفتم یه املت توپ درس کردم با مایتابه اوردم سرسفره با نون وپیاز بفرمایید . همه با خنده خوردیمش حسابی هم چسبید. قرارشد فردا صبح راه بیافتیم تهران اما چون هنوز حال ستاره خوب نشده بود اینجورشد که ستاره هم باهامون میاد میخام ببرمش خونمون مامان اینا ببیننش خوشحال میشن داروی ستاره رودادم خورد
خیلی خسته بودیم هرکدوم یه ور پلاس شدیم خابیدیم صبح زود پاشدم ساکمو جمع کردم رو به ستاره کردم گفتم:ستاره من میرم خونه ساکتو جمع میکنم تو اینحا بمون تا بیام باشه. ستاره باهام جورشده بود یه جورایی فهمیده بود که ما قبلا چقد باهم خوب بودیم حیف یادش نمیاد.
ستاره:باشه زودبیا
ماشینو روبرداشتم روندم سمت خونه یه ساک براش جمع کردم خوب شد سلقیه ایناشو میدونستم براش مانتو ایناهم برداشتم مدارکشم گذاشتم توساک
ساکو گذاشتم صندلی عقب گازدادم سمت ویلا بچه ها بیشترشون درحال خاب بودن تنبلا رفتم آشپزخونه یکم خوراکی اینا برداشتم برای توراه
دخترا سوارماشین من شدن پسرا تو ماشین تیام امیر ماشینشو گذاشت ویلا قرارشد براش بعدابیارن
راه افتادیم سمت تهران خیلی استرس داشتم مامان اینا هنوز نمیدونستن نمیدونم چجوری باید باهاشون روبه رو بشم اصن اگه منو ببینن چیکار میکنن یه کتک رو شاخشه انقد استرس داشتم بچه ها هم فهمیده بودن هرکاری میکردن ازاین حال درام دیدم خیلی بده به خاطر من ناراحتن صدارو بردم بالا شروع کردم قردادن همه خندیدن اونام مثل من دست میزدن میرقصیدن خدایا این شادی و ازما نگیر یه جا ماشینو نگه داشتیم دسشویی رفتیم یکم وسیله خریدم براخونه هرچی داشتیم نزدیک میشدیم استرسم بیشترمیشد دستام میلرزید خدایا کمکم کن. بچه ها رو هرکدوم رسوندم خونه تیام هم پسرا رورسوند من و ستاره ،تیام رفتیم تو داشتم میلرزیدم.
تیام:نلرز عزیزم نگران نباش یه نفس عمیق بکش
یه نفس عمیق کشیدم رفتم تو اون دوتاهم پشتم سلام کردم چشم مامان امد سمتم یکم نگام کرد بعد یه جیغ کشید غش کرد.
دویدم سمتش .مامانی جونم پاشو غلط کردم تیام آب بیار.
یکم آب ریختم صورتش یزره آب قندخورد منو که دید دستشو اورد روصورتم گذاشت گفت آره تو خابم امدی دخترم
نه مامانی خاب نیست ببین دخترت زندس رفتم تو بغلش زدم زیرگریه هق هق.
مامان باورش نمیشد.
تیام امدگفت:مامان این تینا س زنده اس سالمه توخاب نیستی مامان جونم
مامان یه نگاه دیگه کرد بلند زد زیرگریه
فداتشم دخترم توزنده ای امدی پیش من وای خدایا شکرت
تینا:خاک برسرت تینا بیین چیکارکردی
باهاشون الاغ بایه کار مسخرت
مامان با گریه گفت:توضیح بدین اینجا چه خبره توروخاک کرده بودن من گیج شدم
تیام:مامان همچیو توضیح میدم تینا خستس بزاربره یکم استراحت کنه فقط به بابا نگو هول میکنه
داشتم میرفتم اتاقم مامان داشت نگام میکردم بمیرم برات
رفتم تواتاقم همه جا رونگاه میکردم دلم تنگ شده بود روتخت خوشگلم درازکشیدم یادش بخیر
خابم برد وقتی پاشدم دیدم یکی بالاسرم داره نگام میکنه سرمو اوردم بالا دیدم بابامه
romangram.com | @romangraam