#دوسه_تا
#دوسه_تا_پارت_25
ترسیدن با یه کار بیخود تینا روناراحت کردیم.
بچه ها بریم دنبالش چرا اینقد دیرکرده دلم داره شورمیزنه.
هرکدوم یه طرفی رفتیم دنبالش نبود لعنتی خدایا ...
رفتیم سمت خونه شاید اونجا باشه.
اما نبود.رفتم عکسشو اوردم بریم پیش
پلیس
عکسشو دادیم پلیس گفتن پیداش میکنن
فاطمه:بچه ها بریم بیمارستاناروهم سربزنیم
امیرروند سمت بیمارستان همه جارو
رفته بودیم فقط یه بیمارستان بود اونم
داشتیم میرفتیم
رسیدیم
مریم:دویدم سمت پذیرش .خانوم تینا محمدی اوردن اینجا
زنه داشت چک میکرد
خانوم:بله اینجان اتاق عملن
یا امام حسین وای خدارفتم نشستم روصندلی
فاطمه اومد حالمو دید ترسید اومد
هرچی ازم پرسید نمیتونستم جوابشو بدم
رفت ازخانومه پرسید وقتی همون
حرفی رو به من زده بود به فاطمه
گفت:فاطمه زد توسرش یا امام رضا وغش کرد
پسراهم جریانو فهمیدن ناراحت بودن مخصوصا امیر داشت دق میکرد
به جناب سرهنگ خبر دادیم گفتن میان اینجا
دیدیم دکتر امده ازاتاق عمل بیرون
مریم: خانوم دکتر حالاتینا چطوره
دکتر:راستش یکم زودتر میومد شاید میشد کاری کرد اما الان رفتن کما فقط باید دعا کنین .
مریم،فاطمه غش کردن پسرا کمک کردن بردنشون روتخت پرستار امد بهشون سرم زد
هیچ کس ازدل امیرخبرنداشت. داشت
زره زره آب میشد خانومش عشقش
روتخت زیراون همه دستگاه دکترا
میگفتن باید دعا کنین . خداتینامو بهم
برگردون تا بتونم بهش بگم عاشقش شدم
خدایا ازم نگیرش.
امیر:به مریم اینا بگم زنگ بزنن خانوادش باید بدونن چه اتفاقی افتاده
مریم وقتی سرمش تموم شد .زنگ زد خونه تینا
romangram.com | @romangraam