#دوسه_تا
#دوسه_تا_پارت_24


بکنین دیگ به من ربطی نداره من

هیچکس شما نیستم ک دخالت کنم . الان

امدم باهاتون حرف بزنم فقط برای اینه

نمیخام سفرشمالم کوفتم شه وگرنه مهم

نیست الانم وسیله هاتونو جمع کنین

منم میرم حاظرشم بریم جنگل فعلا

بدون اینکه بزارم حرف بزنن رفتم سمت

اتاقم لباسمو پوشیدم رفتیم سمت

جنگل خیلی ترسناک بود اما الان

نیازداشتم.چادرو پهن کردیم نشستیم

همینحور حرف میزدیم یکارایی میکردم

همه داشتن با تعجب نگام میکردن اخه

یه جور بی تفاوت بودم اونام هنگ بودن.

دلم هوس پفک اینارو کرده بود.

گفتم بچه ها من میرم خوراکی بخرم میام.

امیر:گفت نمیخاد توبرو بشین خودم میخرم

گفتم خودم میخرم یعنی همین که گفتم

نمیدونم چرا خودتونو میزنین به اون راه

رفتم سمت ماشینم به سمت اون

فروشگاهه همچی داشت خیلی خوب

بود به سمت قفسه های پفک خوراکیاش

رفتم همچی برداشتم رفتم حساب کردم.

سوارماشینم شدم که برم پیش بچه ها

نمیدونم چرا یه جوری بودم

یه ماشین داشت به سرعت میومد سمتم

خیلی سرعتش زیاد بود چراغش هم

روشن بود توصورت من بود داشتم

کورمیشدم نمیدونستم خوب کنترل کنم

هول شده بودم. با سرعت امد زد بهم یهو

پرت شدم جلو سرم

گیج میرفت یهو جلو چشمم سیاه شد

نفهمیدم چیشد.

از زبان مریم:از وقتی ک تینا رفته

دوساعته میگذره خیلی دیر کرده دارم

سکته میکنم نمیدونم چیکار کنم همه

romangram.com | @romangraam