#دوسه_تا
#دوسه_تا_پارت_22
میخان برن به پلیس خبربدن فاطمه میاد
عکس واینامو برداره ببره میادمیبنه من
اتاقم یه جیغ بلند کشید ازترس پریدم
ازتخت پایین گفتم چیشده یه ریز تند
تند داشتم حرف میزدم که فاطمه اومد
دستشو گذاشت رودهنم گفت یه لحظه
وایسا :گفت معلوم هست کجایی داریم
دنبالت میگردیم حتی داشتیم میرفتیم
به پلیس بگیم ترسوندیمون دختر امیر
داره دق میکنه مارو هم به گریه انداختی
محمد وحسین ناراحتن.
تینا:همشون به درک گمشو بیرون دختره
پرو چطور روت میشه توچشام نگاه کنی
زودبروبیرون تا جیغ نکشیدم.
فاطمه:با بغض نگام میکرد تا میخاست چیزی بگه .
گفتم هیچی نمیخام بشنوم رفتم سمت اتاقم دروباز کردم گفتم بیرون.
فاطی رفت منم دروقفل کردم داشتم گریه میکردم که خابم برد.
تاخود غروب خاب بودم بچه ها انقد ترسیده بودن هی درمیزدن تینا بازکن تینا اونجور فک میکنی نیست.
فاطی و مریم به محمد و حسین گفتن فقط چیزیش بشه میکشیمتون تقصیرشماهابود.
هم ازگشنگی واینکه عصبی هم شده
بودم گریه هم کردم فشارم افتاده بودم
بیحال بودم نمیتونستم ازجام تکون
بخورم سرم گیج میرفت چشام داشت بسته میشد
صدای دخترا رو میشندیدم میگفتن یا امام حسین نکنه حالش بد شده
فاطمه:تروخدا دروبازکنین اون عصبی بشه حالش بدمیشه الانم ک جواب نمیده
داشتن گریه میکردن.
که امیردروشکوند .امدن تو
فاطمه و مریم هرچی صدام میکردن نمیتونستم جوابشون وبدم دهنم اصن بارنمیشد
اونام جیغ کشیدن
مریم:بازم شک عصبی وای خدا چه غلطی کردیم
برگشتن روپسرا دعا کنین چیزیش نشه.
امیر گفت:بجا اینکه همو تهدید کنین به فکر تینا باشین.
همه بازیادشون افتاد چیشده به گریه افتادن
امیر منو روصندلی عقب گذاشت
مریم هم جلو نشست.
romangram.com | @romangraam