#دروغ_دو_نفره_(_نسخه_ی_کامل_)_پارت_91






با لبخند به سمت اتاق رفتم

صدای عصبی آرین که رو به مهبد غرغر میکرد شنیدم_هیچ معلوم هست میخوای چیکار کنی؟؟





مهبد _نگران نباش...

وارد اتاق شدم خبری از نیلو نبود





یواش صداش زدم _نیلو..بیا بیرون...





ولی هیچ صدای نیومد

یعنی کجا رفته؟؟





میخواستم از اتاق بیرون برم که صدای متعجب آرین خشکم زد

_داشتم میومدم اتاقت ..بین بهتره چیزی از شغل ما نگی...

این یه ماموریت باید مخفی باشه ...





نیلو_ها؟؟؟





صدای آرین رفته رفته عصبی ترمیشد _هیچی فقط تو همینجور گیج بزن...





دستگیره در پایین اومد که سریع پشت در قایم شدم...





آرین_بهتره بیام توی انتخاب لباس کمکت کنم..یک خدمتکار نمیدونه توی یک مهمونی رسمی چجوری حاضر بشه

..

نیلو _انتخاب لباس واس چی؟؟





محکم به پیشونیم زدم _وای نیلو داشت همه چیزو لو میداد





آرین_ ببین تمنا خیلی ریز بینه ..واسه همین باید خیلی طبیعی رفتار کنی...





نیلو انگار تازه دوهزاریش افتاده بود _آها ..باشه ...لباس مناسب میپوشم...





نیلو وارد اتاق شد که با دیدن من پشت در جا خورد

چهرش رنگ تعجب گرفت

ولی سریع عادی شد دستش به سمت در رفت تا در ببنده که آرین مانع بستن در شد

_دوست ندارم ...زحمت دوسالم یه بچه هدر بده ...پس خودم میگم چی بپوشی و در کامل باز کرد

که بخاطر اینکه پشت در بودم

در محکم به صورتم خورد

چهرم از درد جمع شد

لب گزیدم که صدای ازم بلند نشده

که با نشستن دست آرین روی در





دردم یادم رفت





نیلو وحشت زده پرید جلوی در و گفت:

- خودم می دونم ،می دونم چی بپوشم...





آرین- نمیخواد لباساتو بیار میدونم گند میزنی تو..

از غذا پختنت معلومه





نیلو- گند نمیزنم برو خودم حواسم هست

آرین دستشو از روی در برداشت و فشار کم شد_نیم ساعت دیگه میام ببینم چ کردی..





نفس راحتی کشیدم که نیلو در دو بست:

- آخییش

چقد سمج بود





اومدم چیزی بگم که اشاره کرد ساکت باشم و آروم گفت





- شاید بشنوه صداتو

چند لحظه گذشت که گفت:

- حالا بگو چه خبره؟





کامل براش توضیح دادم

که سر تکون داد

-خدا پدر مادر این تمنا بیامرزه وگرنه امشب الاخون والاخون بودیم





_حالا چی بپوشم؟؟

لباس خاصی نداشتیم که بپوشه.





شونه هام بالا انداختم- چیکار کنیم؟





عصبانی به سمت در رفت _

- می رم به این پسره می گم

قبل از اینکه بتونم جلوشو بگیرم از اتاق بیرون زد.





پووفی کشیدم و برای جلوگیری از هر اتفاقی رفتم زیر تخت قایم شدم..

romangram.com | @romangram_com